printlogo


متمم کمیسیون اقتصادی!

خودم را جای متمم کمیسیون اقتصادی در یک جای خوب و خوش و خرم، جای دادم. رفتم و با کمال یواشکی در کنار اعضا نشستم. جلسه شروع شد و بحث بودجه مطرح شد. یکی دو نفر حرف می زدند، باقی پرتقال و نارنگی می خوردند. یک دکمه سبز بود و یک دکمه قرمز. وقتی سخنران می گفت: چه کسانی موافق هستند، همه دکمه سبز را می زدند و به خوردن ادامه می دادند.بعد وقتی سخنران می گفت: کی مخالف است، همه دکمه قرمز را فشار می دادند. من که خوب حالی نمی شدم که آیا مخالفم یا موافق. یا باید موافق بود یا مخالف، دست به ابتکار بزرگی زدم. اول فکر کردم که خط یا شیر بیندازم و اگر شیر آمد، موافقم و اگر خط آمد به طرز خطرناکی مخالف.بعد متوجه شدم که خیلی وقت است که دیگر از سکه خبری نیست. سکه معمولی که وجود ندارد، سکه خاص هم که به سایز جیب ما نمیاد. این بود که به همان روش سنتی دیرینه روی آوردم: اتل متل توتوله... گاهی هم آسی ماسی ... گاهی هم خودکاری می چرخاندم، نوکش به هر دکمه افتاد، همان را فشار می دادم.نکته مهمی پیش آمد که واقعا هیچ اطلاعی از آن نداشتم. کنجکاو شدم کمی در آن باره بدانم. رو کردم به بغل دستی و پرسیدم: از نظر اقتصادی این نکته که گفت یعنی چه؟گفت: رشته تحصیلی من کشاورزی است؛ اقتصاد نخواندم.از آن یکی بغل دستی پرسیدم که گفت:رشته من الهیات است. اقتصاد نخواندم!به روبرو اشاره کردم و پیس پیس کنان پرسیدم که گفت:رشته من جغرافیاست، من اقتصاد نخواندم!جابجا شدم و از چند عضو محترم دیگر پرسیدم؛ هیچ کس اقتصاد نخوانده بود. تاریخ، ادبیات، روانشناسی، جامعه شناسی و... خلاصه از همه رشته ها بود الا اقتصاد!اگر غزل حافظ موضوع جلسه می شد، حتما تعداد زیادی در باره اش اظهار نظر می کردند؛ چون ادبیاتی معمولا زیاد است و آگاهان به شعر و علاقه مندان به شاعری فراوان. اما وقتی پای معادلات سخت اقتصادی از عرضه و تقاضا و قیمت گرفته تا رکود و تورم و محاسبات مالیات و وضعیت بورس و... اصلا حس حرف زدن در من خلق نمی شد. دیدم بهترین کار این است که چند پرتقال فدا کنم تا وقت کمیسیون مربوطه تمام شود. آخرش هر چه شد که شد. از آن جلسه تصمیم کبرایی گرفتم که اساسی بود. تصمیم گرفتم دیگر در جایی که کارم نیست، نباشم. در بحثی که دانش لازم برای آن ندارم شرکت نکنم و کار را بسپارم به کاردان.