printlogo


واکاوی مهدی ده‌دار درباره سبک زندگی مهاجران جنوب و جزیره نشینان خلیج فارس به « اقتصادسرآمد»
« قاچاق انسان؛ فوبیای مهاجرت در تنگه هرمز »

گروه جامعه - مهدی ده‌دار - پژوهشگر و روزنامه نگار دریایی در نوشتتاری به روزنامه دریایی اقتصادسرآمد نوشت: کتاب «تراژدی قاچاق انسان به دبی» روایتگر داستانی خیال‌پردازانه خشک و خالی درباره شخصیت‌های غیرواقعی و ساختگی نیست؛ بلکه شامل روایت‌هایی واقعی و جنگ نامه انسان‌های سوداگر در جدال با سرنوشتی محتوم با پذیرفتن ریسک عبور از منطقه ممنوعه مرزی است برای یک انتخاب سخت بین وضعیت صفر یا صد؛ یک‌سو، آوارگی حتمی درون سرزمینی ناشناخته بین کشور عمان با امارات؛ جایی که نه راه پس می‌ماند و نه راه پیش. 
کتاب «تراژدی قاچاق انسان» (The Tragedy of Human Smuggling) روایتی تمام عیار از تراژدی آوارگی انسان‌هایی رنج کشیده و در عین حال ملودرامی نوستالژیک از ابعاد کمتر رسانه‌ای شده زندگی برباد رفته گروهی از مردمان جنوب ایران است که در امواج اغواگرانه مهاجرت و سفر دریایی غیرقانونی به کشور امارات متحده عربی، گرفتار بحران هویت و سرگردانی درون مرزهای جغرافیای سیاسی می‌شوند که ریشه‌های مشترک فرهنگی، اما نظام سبک زندگی متفاوتی دارد؛ پیام اخلاقی و مضمون کلی این رمان، نیازمند ادراک دقیق، غیرجانبدارانه و فهم درست مخاطبان جهانی از ده مفهوم انسانی جهان-شمول است؛ «تراژدی مهاجران کار در قمار بزرگ زندگی؛ جدال دائمی با سرنوشت و جبر جغرافیایی برای بهتر زیستن»... 
آنچه در این کتاب می‌خوانیم، روایت آدم‌هایی است در قرن بیست و یکم که برای تجربه کار و زندگی در آرمانشهر منطقه دریایی خلیج فارس، در جایی از تاریخ گم شدند؛ آن‌ها به قصد رسیدن به یک سرزمین رویایی سفری سوداگرانه را آغاز کردند اما نه به مقصد رسیدند و نه هیچ‌گاه به خانه برگشتند. 
ایرج اعتمادی خالق این کتاب داستانی، در سال ۱۹۷۱ میلادی( ۱۳۴۹خورشیدی) در روستای دشتی از توابع منطقه لارستان، منطقه ای باستانی در جنوب ایران متولد شد( این منطقه، مشهورترین زادگاه تجار و ثروتمندان مقیم کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس است)؛ او زندگی سخت و پر فراز و نشیبی را در کرانه های پسکرانه ای و کرانه جنوبی کشور ایران و امارات متحده عربی از سر گذرانده است. این نویسنده و روزنامه‌نگار، از یک سو در دبی به عنوان یک اجنبی مطرود، قلمداد می شد، و در زیستگاه و زادگاهش- یعنی منطقه ساحلی جنوب ایران- نیز به لحاظ جبر تاریخی و سیاسی، به نوعی، شهروند درجه دوم محسوب می شود، اما او با تحمل این تفکرات تنگ نظرانه، صبورانه ابعاد مختلف سبک زندگی مردمان جزایر و ساحل نشینان دو کرانه شمالی- جنوبی خلیج فارس هم جوار با تنگه هرمز و پیامدهای مهاجرت‌پیشگی مردمان این دیار را در نوشته‌هایش بازنمایی کرده است. 
قاچاق انسان، امروز به عنوان یک پدیده اجتماعی در بسیاری از کشورهای جهان مورد توجه دولت‌ها قرار گرفته و برای کاهش آسیب‌های اجتماعی و پیشگیری از گسترش آن، همواره سیاست‌هایی از سوی دولت‌مردان و مجامع حقوق بشری اتخاذ می‌شود. در کشورهای مورد بحث این داستان یعنی ایران، عمان و امارات نیز با این پدیده به عنوان یک اقدام غیر قانونی برخورد می‌شود؛ اگرچه از سویی دیگر، نیازهای اقتصادی مهاجران و ناآگاهی قربانیان از خطرات مسیرهای غیرقانونی و از سوی دیگر، نگاه غیرواقع‌بینانه و اقدامات مناسب امنیتی و فرهنگی دولت‌ها، در شکل‌گیری این پدیده اجتماعی موثر بوده است.   
اعتمادی در کتاب «تراژدی قاچاق انسان به دبی» کابوس‌وارترین و تراژدیک‌ترین صحنه‌ها از سرگردانی شبانه کاراکترهایش در کوه‌های ساحلی عمان را به تصویر می‌کشد که برای برخورداری از کمترین حقوق اجتماعی و انسانی، قصد مهاجرت غیرقانونی از جزیره قشم و عبور از منطقه ممنوعه مرز دریایی ایران با امارات متحده عربی را دارند. 
اعتمادی قبل از اینکه به عنوان یک نویسنده شناخته شود، با گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، تحلیل‌ها و یادداشت‌هایش به عنوان یک ژورنالیست منتقد و طرفدار توسعه پایدار حامی جامعه محلی در بندرعباس و جزیره قشم، شهرت بسیاری دارد.
فراتر از نبوغ ژورنالیستی و استعدادهای کم‌نظیر ایرج اعتمادی، اما یک وجه دیگر این کنشگر فرهنگی و رسانه‌ای، مهارت روایت‌گری و داستان‌نویسی اوست. ایرج، نگاهش را معطوف به منطقه‌ای در ایران کرده است که تا پیش از آن کمتر در ادبیات داستانی مورد توجه قرار گرفته بود. فضای جغرافیایی و سبک زندگی مناطق جنوبی استان فارس و کرانه‌های ساحلی منطقه هرمزگان از جمله بندرعباس و جزیره قشم، فضایی بکر فرهنگی- اقلیمی است که به عنوان بستر اصلی روایت داستان‌های اعتمادی مورد بهره برداری قرار می گیرد، او از جوامعی می‌نویسد که در بسیاری موارد مردمان این مناطق در طول تاریخ از سوی حکم رانان مرکزی و محلی مورد بی‌مهری واقع شده‌اند.
ایرج به واسطه قلم توانمندش با روایت‌هایی نوستالژیک، خواندنی و جذاب از زندگی مردم جنوب ایران، دست به خلق رمان‌هایی رئالیستی زد که با نمایش عریان واقعیت‌های پیدا و پنهان زندگی مردم، در واقع گنجینه‌ای از یک موزه انسان‌محور شامل فرهنگ عامه و آداب و رسوم فراموش‌شده را تداعی کرده که هر کدام از این ابعاد مردم‌نگارانه، بسان قطعه‌ای از پازل و سکانس‌هایی ماندگار از فیلمی سینمایی، در کتاب‌هایش به نمایش گذاشته است.
 او در داستان‌هایش، دغدغه هویت و کرامت انسانی دارد، شخصیت های ادبی را می‌آفریند که به جبر تاریخ از سوی اجتماع رانده شده‌اند و در هیچ جای این کره خاکی، وطن و زیستگاه امنی ندارند. شاید فشارهای ناشی از همین دغدغه‌مندی باعث شده تا اعتمادی به سمت روزنامه‌نگاری و آفرینش ادبی گرایش پیدا کند؛ او روایتگر رنج‌ها و منعکس‌کننده صدای مردمانی است که هویتشان، قرن‌هاست نادیده گرفته می‌شود. او در داستان‌ها و کتاب‌هایش، این موضوع فراگیر در منطقه‌ای خاص در جهان پرآشوب امروز را برای اولین بار، وارد ادبیات داستانی می‌کند و پیامدهای آن را به تصویر می‌کشد.
از ایرج اعتمادی چندین رمان، داستان، و مجموعه نوشتارهای ژورنالیستی در ایران به چاپ رسیده که برخی از آثار  او در جشنواره‌ها و محافل ادبی، جوایزی کسب کرده‌اند؛ از جمله متن فارسی و زبان اصلی همین کتاب ( Human Smuggling  )   که در ایران به نام «پسر ناخدا» منتشر شده، تاکنون سه بار تجدید چاپ شده و در سال ۱۴۰۰ خورشیدی( ۲۰۲۱ میلادی)، از سوی خانه کتاب و ادبیات ایران، برنده جایزه کتاب سال استان هرمزگان در منطقه ساحلی جنوب ایران شده است. 
 پیام پایانی این نوشتار را به جمله ای قصار از ایرج اعتمادی در مصاحبه‌ای با رسانه‌های جنوب ایران ارجاع می دهم که با بغضی فروخورده نسبت به زیست مهاجران کار و پدیده ویرانگر قاچاق انسان با زبانی شاعرانه چنین روایت کرده بود: «شاپرک‌ها، خانه‌ای در هیچ کجای این کره خاکی ندارند!»
پ.ن:
مایلم دو نکته به این نوشتار بیفزایم تا به نوعی نگاه خودم رابیان کرده باشم: 
اول: از سخن پایانی شروع می کنم؛ یعنی آن چه استاد ایرج اعتمادی بیان کرده و نگارنده نوشتار بالا با آن ختم کرده است؛ یعنی: «شاپرک ها، خانه-ای در هیچ کجای این کره خاکی ندارند!».چنین پیامی و چنین نگرشی نمی تواند درست باشد. اتفاقا شاپرک ها، در دامن گل ها و زیبایی ها خانه دارند و آن که در این پهنه زیبا خانه ندارد، هر چیزی می تواند باشد، الا شاپرک. شاپرک اگر شاپرک باشد، تمام هستی و زیبایی خود را به «وطن» خود هدیه می دهد و به هیچ بهانه و دلیلی، دارایی ارزشمند خود را از وطن و مردمش دریغ نمی کند. اگر غیر از این باشد؛ چیز دیگری است، نه شاپرک.
دوم: «مهاجرت» به طور کلی پدیده سالمی نیست. شاید بهتر است بگویم که «در تفکر من» مهاجرت پدیده شوم و ناسالمی است، مگر این که دلیلی برای آن وجود داشته باشد که از «وطن و مردم» خیلی بالاتر و قوی تر باشد. این است که مهاجرت به دلیل چشم داشت به داشته های دیگران، رفاه بیشتر، چیزی به اسم آزادی و فشارهای سیاسی داخل کشور و... را امری ناپسند می شمارم. شاعری فرمود و من آویزه گوش کردم: «اگر شیر و شکر غربت بنوشی- به مانند گدایی وطن نیست.»سوم: اما مهاجرت از سر اجبار، از سر ناچاری برای خانواده، آن زمانی که فقر و بی کاری فشار می آورد و خانواده در عسرت و تنگی می افتند را نمی توان سرزنش کرد. چه در جنوب باشد و چه در غرب. چه مهاجرت از کوه های عمان باشد و چه کول بری از کوه های کردستان، همه یک روی سکه هستند. رویی تلخ و تاریک. 
این جا گناه به گردن دولت هاست. هر دولتی در هر کشوری که موجب چنین پدیده ای می شود، محکوم است و ضعف و بی توجهی اش، قابل توجیه نیست. شوربختانه دولت های ما در چند دهه اخیر هم دچار این ضعف بوده اند و نتوانستند بر مرام و منش بنیانگذار انقلاب اسلامی(ره) مسیری را طی کنند که فقر باعث فساد و جرم و مهاجرت نشود. 
فرمود: کاد ان یکون فقرا کفرا. و فرمود: من لا معاش له لا معاد له. این دو گفتار معصوم(ع)، بیان واقعیتی است انکارناپذیر. و این دولت ها هستند که باید با فقر بجنگند تا موجودی مانند مهاجرت صورت نگیرد.
چهارم: حتا مهاجرت اغنیای مالی و علمی هم پسندیده نیست. اینجا امکانات ندارد، دلیل اغلب این اغنیای مالی و علمی است که وطن خود را پشت سر بگذارند. دین و تعهد به مردمانشان را فراموش می کنند و یادشان می رود که در کجا رشد کردند و در کجا به جایی رسیده اند و اکنون که باید مال یا دانش خود را وقف آن وطن بکند و در شهر و دیار خود بماند و سهم مردمش را بدهد، رها می کند و به شهرهای بزرگ یا کشور دیگر می رود. آیا این ناسپاسی
 نیست؟