printlogo


اهمیت خلیج فارس 


همایون الهی - اصولاً خلیج فارس و منطقه خلیج فارس مشخصه یک ناحیه جغرافیایی است. هیچ ناحیه جغرافیایی به تنهایی و در انزوا نمی‌تواند اهمیت و ارزشی داشته باشد، فقط ترکیب با عوامل دیگر است که به یک ناحیه جغرافیایی معنی و هویت معین می‌دهد. برخی نظریه‌پردازان حتی تا بدانجا پیش رفته‌اند که می‌گویند اگر سطح کره زمین مسطح بود اصولاً بسیاری از مسایل سیاسی و نظامی که در طول تاریخ رخ داده است، واقع نمی‌شد. وجود پستی و بلندی‌ها، دریاها و غیره باعث شده است که مناطق مختلف جهان دارای آب و هوای متفاوت باشند. این تفاوت دو اثر اساسی به جای گذاشته است: اولاً مردمان ساکن این مناطق دارای خلق و خوی متفاوت شده‌اند و ثانیاً امکان تولید مواد متنوع کشاورزی ممکن شده است؛ به همین صورت نقاط مختلف دارای معادن طبیعی مختلف نیز هستند. مجموع این عوامل است که گروهی از مردم جنگجو و تجاوزکار، گروهی دیگر آرام و فرمانبردار، مناطقی دارای ثروت‌های طبیعی و مناطقی نیز فاقد ثروت طبیعی هستند. همینطور بخش‌هایی از کره زمین مناسب کشت و زرع بوده ولی مناطق دیگری فاقد چنین امتیازی هستند. 
حاصل این تفاوت‌ها آن بوده و هست که گروهی از مردم جهان سعی می‌نمایند مناطق آباد و ثروتمند را به تصرف خود درآورند و همین امر نه تنها باعث اختلافات و جنگ بین مهاجمین و مدافعین، بلکه اغلب بین خود مهاجمین نیز می‌شود. از دل این افزون‌خواهی است که وقایع سیاسی شکل می‌گیرند. این وقایع همیشه در حوزه جغرافیایی معین واقع می‌شوند و عوامل جغرافیایی بر شکل این وقایع سیاسی تأثیر‌گذار هستند، اما این انسان‌ها هستند که با تأثیر‌پذیری از موقعیت جغرافیایی، وقایع سیاسی را می‌سازند. جغرافیا مجموعه‌ای از عوامل نظیر اندازه، موقعیت، آب و هوا و وضعیت طبیعی محیط چون کوه، رود و غیره است و این عوامل تأثیر بسزایی در قدرت ملی دارند. با وجود این هر چند جغرافیا عامل مهمی است ولی تنها عامل قدرت ملی نیست؛ اهمیت آن به طور نسبی از عواملی چون اقتصاد، تکنولوژی، قدرت و روحیه انسانی ناشی می‌شود. در واقع ارزیابی همه این عوامل به عنوان قدرت ملی وقتی مفهوم پیدا می‌کند که در رابطه با قدرت سایر کشورها مورد توجه و مقایسه قرار گیرد، آن هم در یک محدوده زمانی، مکانی و موقعیتی خاصی؛ چرا که دسته‌بندی‌ها برای تصرف یک منطقه و یا تحت نفوذ درآوردن آن و بالعکس گروه‌بندی برای دفاع از یک سرزمین، همگی فن مذاکره و دیپلماسی و من جنگ و جنگ‌آوری را خلق نموده است.
گفته شده است که «جنگ چیزی جز ادامه سیاست با ابزار دیگر نیست» و یا اینکه «جنگ پایان دیپلماسی» است، ولی شاید بتوان گفت که «سیاست آغاز جنگ است» و «جنگ هموار کننده راه اعمال سیاست است». در این مفهوم «جنگ آخرین مرحله از اعمال سیاست است» و این امر به نظر می‌آید به واقعیت نزدیک‌تر باشد، چرا که اصولاً در صحنه روابط بین‌الملل وقتی کشورها «تجاوز» را هدف خود قرار می‌دهند، اعم از تجاوز سرزمینی، اقتصادی و یا سیاسی، ابتدا شروع به سیاستگذاری برای این امر می‌نمایند، مثلاً نظامی‌گری، رقابت تسلیحاتی، ورود به اتحادیه‌ها (نظامی، اقتصادی و یا سیاسی) و حتی کاربرد اصطلاحاتی چون «مکانی زیر آفتاب»، «فضای حیاتی»، «تنازع بقاء» و غیره همگی خبر از آغاز سیاست‌هایی می‌دهند که به جنگ ختم می‌شود. تاریخ پنج قرن گذشته حداقل نشان دهنده این واقعیت است. حال اگر «جنگ» هدف «سیاست» است، خواه جنگ برای سلطه باشد و یا دفاعی، خواه جنگ نظامی باشد یا اقتصادی و فرهنگی و غیره، نکته جدیدی به وجود می‌آید و آن اینکه ملت‌ها در صحنه بین‌المللی چگونه باید منابع خود را مدیریت نمایند که به حداکثر کارایی در حمله و یا دفاع دست یابند. در این مرحله است که «استراتژی» مطرح می‌شود. 
واژه استراتژی (راهبرد) به شکل‌های گوناگون تعریف شده است: 
1- دانش و هنر به کارگیری نیروهای نظامی، سیاسی، اقتصادی و روانی یک ملت یا یک گروه از ملت‌ها برای ایجاد حداکثر حمایت جهت اعمال سیاست‌ها در زمان صلح یا جنگ. 
2- دانش و هنر اعمال فرماندهی نظامی برای رویارویی با نیروی دشمن در زمان جنگه تحت شرایط برتر. 
3- هنر طرح و یا اجرای نقشه‌ها یا مانور برای رسیدن به یک هدف 
4- دانش و هنر به کارگیری نبرد جهت دستیابی به اهداف جنگ 
5- فن توزیع و استفاده از ابزار نظامی به منظور کسب اهداف سیاسی
همانطور که در این تعاریف مشاهده می‌شود همگی استراتژی را در رابطه با عملیات نظامی تعریف نموده‌اند. از اینجا می‌توان به اصطلاح ژئواستراتژی پرداخت.