چهارشنبه ای متفاوت در تقویم
مسعود خدیوی کاشانی- برای ظهور رسمی کهن که ریشه در تاریخ و شناسنامه ای در ابیات شاهنامه ایرانیان دارد این آیین روشنا و گرم، نمادیست از ارزش نهادن به نور آتش.
یکی از چهار عنصر برتر، چون هوا و آب و خاک.
که به غلط برخی آن را آتش پرستی معرفی کردهاند!
فارغ از این هیاهوها آیینی، جشن گرفته میشود که از نشاط و پویش در زمستانی سرد میگوید و پیشوازیست برای بهاری قشنگ.
قاصدکی برای نوروز که با نوشدن افکار همراه است.
شهر پر میشود از ترانه بلبلان جنوب و چکاوکانی که مشتاقانه، عشق را فریاد میزنند،آهای مردم، بهار آمده است .
بهار میآید تا دل به تازیانه مهربانه نسیم صبا وابگذاریم و چون درختان به این نسیم، جانی دوباره بگیریم.
رها شویم از ابزارهایی که زمینیمان جلوه میدهند و سبز شویم به اندیشهای نو نه در رخوت افکار کهنه غلتیدن!
آخرین سه شنبه شب سال آن زمان که خورشید به خواب میرود، ایرانیان به نور بزم جشن بیداری میگرفتند.
محفلی برای باهم بودن در روزگاری که حیا، میاندار گفتمان بود و دختران و پسران شهر ما نگاهشان، ترجمانی داشت از شرم.
بی بهانهها، بهانه میشدند تا اگر نگاهی درهم لحظهای گره خورد برای سرایش پیوند و قصه زندگی فردای زیبایی را رقم زند.
چقدر خوب بود آن روزگاران
یک دو ریالی تو را میهمان می کرد به نجوای یار.
یادش بخیر!
آری چهارشنبه سوری آن روزگاران پُر بود از ظرایف ریز.
دختران یا پسران پارچهای بلند بر روی خود میکشیدند و درب اتاق و یا خانهای میرفتند و ...
می نشستند و قاشقی به ظرف مسی میزدند، صاحبخانه نیز به سلیقه سخاوت خود هدیهای ساده در کاسه آنان میانداخت تا ثوابش میهمان ارواح آسمانی این خانه شود .
مخصوصا آنان که تازه به آسمان سفر کرده اند.
به نگاه آن روزگاران پایان هر سال آسمانیان با زمینیها همنشین میشدند.
پنج شنبه آخر سال یکی از این باورهاست.
از رسوم دیگرگره گشاییست
فردی که مشکلی را در طول سال در زندگی خویش دیده است، گرهای به جامه خویش میبندد و بر سر گذر از ریش سفیدی باز کردن گره را طلب میکند نشانی از همدردی و مشارکت حتما به شفاعت دعای او گره زندگی باز خواهد گشت .
فال گوشی؛
قصهای دیگر از شوخیهای آن روزگاران دور دخترک دم بخت آرزویی در دل مرور میکند و یواشکی بر درب اتاق و یا گذری میایستد اولین سخنی که بشنود تفسیر فرجام حاجتش خواهد شد، خوب یا گاه بد!
آنچه مهم است، چهارشنبه پایان سال به شوخی و شادی گذر کند و آدمها رها شده از توشه افکار آماده انیسی با سفره هفت سین نوروزی گردند.
گذری برای رهایی و سبک شدن.
در این فرصت ، بقچه دل باز میگردد و تنفر و بیماری و گلایهها به شعلههای آتش واگذار میشوند تا نوروز بهانه ای برای نو شدن در آدمها رقم زند .
بیمار تا پایان سال ميبايست از کابوس بیماری رها شود و زردی بیماری با سرخی آتش مبادله میگردد .
بدین جهت خاکستر باقیمانده این آتش را پلید و نحس میدانند و آنرا هرگز به خانه راه نمیدهند چرا که آکنده از بدیهاست.
چه خوب است وقتی نیکی و خوبیها در اندیشه جمع میشوند و افکار چنین معطر میگردند.
آجیلی آماده میگردد با طعم شور و شیرین تمثیلی از تلخی و موفقیتهای سال، خوردنش را واجب میدانند برای نمکگیر شدن به مهر و مهربانی هفت بوته آتش مهیا میگردد نمادی از تقدس هفت و آتش سمبل نور و بیداری و رهایی از تاریکی جهل
اهل خانه دل به آتش میزنند با کرشمه شعری چنین
که زردی من از آن تو سرخی تو از آن من .
جشنی ساده و فارغ از هرگونه آزار گویی تولد لبخند است در این بزم با صفا نه چون امروز شهر حالت جنگ بخود بگیرد!
از هر کوی، صدای مهیب انفجار ترافیک و آلودگی صوتی آنقدر شدید که شیشه ها از ترس به خود میلرزند!
دل آدم ها نیز به رنجش میافتد و شهر بوی بد باروت میگیرد و بارانی میبارد از بمب و موشک و ترقه و انفجار!
شهری ماوای جنگ میگردد که سرایی است برای شعر و عطر گلسرخ!
و از آن بدتر میلیاردها ریال ایرانی به ساعتی سوخت میگردد تا دلهای بسیاری را بسوزاند!
قلبهايي که چون آب زلال اند اما نمیتوانند به لباسی نو و رنگارنگ عید را میزبان باشند !
چون به حکم دادگاه روزگار در حصار فقر گرفتار هستند !
و یادمان نرود نقش آفرینان پلاسکو را مردانی مَرد
گویی تندیس مردانگی اسکار گرفتند تا رشادت و ایثار باز معنا گیرد
پس بیاییم به مرام آنانیکه رفتند و به شکرانه دوستان آنان که هستند انفجار را تحریم کنیم و از آیین صلح ایرانی غبارها بزداییم
بیاییم با هم بخندیم و خانه های ایرانی را باهم به نور شادی و شادمانی چراغانی کنیم و این چنین خدایمان را صدا زنیم .
باید قدر وطن و هموطن را بدانیم و بجای دعوای سرچهارراه ها لبخند را به هم هدیه دهیم و قبل از رسیدن بهار نو شدن را از افکارمان شروع کنیم!
مدرس دانش