نقدی بر رمان «دلشاد» کتاب گرسنگی و سیری « اثر بشری خلفان نویسنده عمانی» روزنامه دریایی سرآمد منتشر کرد؛
بازبینی استعمار انگلیس بر بخش هایی ازخلیج فارس دریای عمان و سواحل مَکُران
دلشاد اثری ضد جنگ و استعمارستیز
گروه دانش دریا - ایرج اعتمادی - نویسنده در ابتدای داستان، کلماتش را تند، گزنده و پرقدرت به سوی مخاطب پرتاب میکند و گویا به صورت خواننده سیلی میزند؛ شاید بارِ روایی سنگینی که در جملات است، این طور مینماید. کلماتی که بار تباهی و سیاهی جامعهای متاثر از جنگ و استعمار را به دوش میکشد. رمانی با مضمون درد و رنج انسانها متاثر از جنگ؛ جنگهایی که مردم هیچ نقشی در آن ندارند و نه حتی میبینند، اما پیامدهای تلخ و شوم آن را بر جزء جزء زندگیشان لمس میکنند و درد میکشند و دور از جنگ میمیرند.
ایرج اعتمادی، نویسنده و روزنامه نگار در نوشتاری به روزنامه دریایی اقتصادسرآمد آورده است: داستان از «لوغان» آغاز میشود و در «بندری دور از لوغان» به پایان میرسد. لوغان، صحرایی در نزدیکی مسقط، که در خیمههای بیابانیاش مردان و زنانی میزیند که برای مردن؛ و نوزادانی را به دنیا میآورند که بمیرند و یا مادرانشان بمیرند! اگرچه این زیستنها و زاد و ولد با آگاهی از این دردهاست، اما ناگزیر به ادامهی حیات هستند. این رمان روایت آدمهایی است که یا از شدت فقر و گرسنگی میمیرند یا عاشق میشوند و میمیرند.
آنچه در وهلهی نخست از نظر فرم اثر به چشم یک منتقد مینشیند، انتخاب زوایه دید نویسنده و نوع روایت داستان است. اگرچه روایت داستان از «زاویه دید اول شخص» است، اما با تکنیکی که در روایت و انتخاب راویان بهکار برده توانسته به صورت «دانای کل» به ماجرا نگاه کند؛ هر بار راوی داستان عوض میشود و از منظر راوی دیگری داستان دنبال میشود. این شیوه روایت، شاید یکی از زیباییهای چشمنواز این رمان بود که نویسنده بر تمام زوایای داستان احاطه داشت و جای ابهامی برای خواننده نمیگذاشت. داستان از پیرنگ قوی برخوردار است. پیوستگی موضوع داستان چنان بود که حتی بر هم زدن توالی زمان و مکان، آنجا که نویسنده ناگزیر با «بازگشت به گذشته» تاریخچهای از سوابق زندگی کاراکترهایش به دست میداد، خللی در خط سیر داستانی ایجاد نمیکرد و برای خواننده قابل پذیرش بود.
«دیالوگ»های داستان کاملا طبیعی و زنده بود و به پیشبرد داستان کمک میکرد، و بعضا بار روایی داستان را به دوش میکشید اما برخی «مونولوگ»هایی که نویسنده به قصد پیشبرد داستان همزمان با شرح حال درونی کاراکتری و از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده کرده بود، طولانی و گاهی اطناب به نظر میرسید در حالی که میتوانست به شکلی دیگر این بخش از صحنههای داستان را پیش ببرد.
«شخصیتپردازی» دراین رمان اگرچه میتوانست به لحاظ گستردگی کاراکترها قویتر باشد اما در اکثر بخشها خوب کار کرده بود و کاراکترهای جاندار، زنده و ملموسی خلق کرده بود که در ذهن و خیال خواننده به خوبی تکامل مییافت؛ شخصیتهایی پویا و تحولگرا از جمله، ماحلیمه، مریم دلشاد، فریده عبداللطیف لوماه، مامویزی، فردوس و به ویژه کاراکتر دلشاد و... که به خوبی و زیبایی پرداخته و ساخته شده بود تا جایی که تا مدتها در ذهن خواننده میتواند حک شود و هر کدام از این شخصیتها میتواند نمادی از مسقط در یک دوره تاریخی باشد به ویژه کاراکتر دلشاد که جا و بیجا میخندید، گاهی بر مرگها و گاهی بر سختترین دردی که ممکن بود برای یک انسان پیش بیاید، میتوانست نمادی از رنج و درد مسقط در یک دوره تاریخی باشد که از زیر بار ناملایمات فرحان در میآید و این کاراکتر فرحان(دلشاد) امیدی است برای شهری بندری که محکم و پابرجا ایستاده و از تباهی سر بر میآورد همچنان که دلشاد.
داستان با دلشاد آغاز میشود و با کاراکتری یک نسل بعدتر پایان مییابد. در این میان شخصیتها و کاراکترهایی میآیند و میروند و هر یک، بارِ روایت داستان را به دوش میکشند، شاید همه به نوعی میخواهند تنها روایت دلشاد را بیان کنند، اما در خلال آن با روایتها و ماجراهایی خواننده را درگیر میکند و مقطعی از تاریخ مسقط را به دست میدهد؛ تاریخ استعمار انگلیس بر بخشهایی از منطقه خلیج فارس، دریای عمان و سواحل مَکُران را به تصویر میکشد. دورههایی تاریخی از حکومت سلطان تیمور و پسرش سلطان سعید را به دست میدهد و نوع تعامل آنها را با انگلیس به شکلی گذرا نشان میدهد. جسارت نویسنده در ساخت و پرداخت این مقطع از تاریخ عمان ستودنی است. او وقایع تاریخی را به رمان میکشاند و با خیالپردازی به آن پر و بال میدهد و از دل تاریخ گفتهها و ناگفتههایی را از منطقهای روایت میکند که جزئی از منطقهای جغرافیایی وسیعتر در خاورمیانه است که تا این سوی خلیج فارس و دریای عمان میرسد. ما میدانیم که انگلیسیها در جنگ جهانی دوم بر سرتاسر منطقه خلیج فارس و دریای عمان تسلط داشتند و در ادبیات ما نیز به اشکال مختلف بازتاب یافته است. حضور استعمار در منطقه جز قحطی و فقر و بیماری و رنج مردمان عایدی دیگری نداشت. این موضوعات در ادبیات داستانی ما نیز راه یافته است از جمله رمان سووشون اثر سیمین دانشور که به پیامدهای جنگ جهانی دوم پرداخته است. رمان دلشاد صدای نسل اندر نسل زنان و کودکان بیپناه است، از نسل ماحلیمه و بلکه پیشتر شروع میشود و تا چند نسل بعدتر به نسل امروزیتر ِداستان ختم میشود. در این فاصله دردها و تبعیضهای جامعه زنان را در یک موقعیت جغرافیایی متاثر از نگاه سنتی و مردسالارانه به زن را به تصویر میکشد.
داستان ابتدا از محلههای فقیرنشین بادیه در حاشیه مسقط شروع میشود و تا بنادر تجاری مهم جهان سفر میکند. حاشیهنشینهایی که اغلب ترکیبی از اقوام مختلف بلوچ، عرب، هندی، آفریقایی و... است و زبانهای رایج کاراکترهای داستان اغلب عربی و بلوچی و هندی - اردو است. نگاه جنگستیزی نویسنده در همه جای داستان دیده میشود؛ جنگ و استعمار را و تبانیکنندگان در هر شکل و لباسی محکوم میکند و این در همه جای داستان مشهود است.
در این رمان با پیش کشیدن مضامین اخلاقی، با دست دادن تصاویری از زندگی بردهها، با بردهداری و بردهفروشی مبارزه میکند. به نبود تحصیل و آموزش به ویژه عقایدی که برای منع تحصیل دختران وجود داشت، انتقاد دارد. نویسنده با روایت ماجراهایی، مردسالاری حاکم بر جامعه را نیز محکوم میکند تا جایی که با به تصویر کشیدن صیغه عقد دختری نوجوان در -ابتدا خدمتکار- که بدون اطلاع او و در مسجد محله و تنها در حضور مردان منعقد میشود، بدون آن که قضاوت کند و یا اظهار نظری کند، با روایتهای دراماتیک خود آن را محکوم میکند. یا در جای دیگر وقتی بعدها زنی تاجر وارد بازار تجارت میشود و نشان میدهد که چگونه بازار سنتی که در دست مردان است، حضور زنان را در بازار بر نمیتابد. از آنجا که نویسنده در دنیای مدرن ادبیات عرب چهرهای شناختهشده است و متعلق به جهان امروز است، جدای از جنسیت وی، این نوع نگاه نویسنده کاملا طبیعی و برآمده از ویژگیهای جهان مدرن امروز است.
گاه، کاراکترهایی در این رمان ظاهر میشدند که اگرچه به خاطر بارِ روایت داستانی که بر دوش داشتند قابل قبول بودند اما بعضا بدون سابقه زندگی و ناگهانی به داستان وارد میشدند، به طوری که از سویی میآمدند و از سوی دیگر خارج میشدند و تنها ارزش حضور آنها در داستان، روایتی بود که نقل میکردند و به پیشبرد داستان کمک میکردند. اگرچه این دست تکنیکهای نویسنده در روایت پیشاپیش از طرف خواننده پذیرفته شده بود و با هر کسی میتوانست داستان را پیش ببرد. حضور صالح به عنوان برادر عبداللطیف لوماه(!) که بعدها ناصر بن صالح آن را بیان کرد و تا آن لحظه خواننده از برادر عبداللطیف هیچ شناختی نداشت و حتی صالح به عنوان برادر در خانه اشرافی لوماه حضوری نداشت و دیده نشده بود، به نظر میرسید جای ابهام داشت و احتمالا بر میگردد به فرهنگ صمیمیت و برادری مردم عرب که به دوست نزدیک و همکار صمیمی خود معمولا برادر خطاب میکنند. در مورد پایان رمان نیز اگرچه خواننده انتظار شخصیت دیگری را میکشید اما سرنوشت کاراکتر بخش پایانی داستان گویا مهمتر بود و فصلبندی بخشهای پایانی به شکلی ترتیب یافته بود که خواننده میتوانست با این پایان باز داستان، خیلی هم غافلگیر نشود و از ذهن و مخیلهاش برای تکامل داستان کمک بگیرد و هر پایانی را که میخواهد در ذهنش بازآفرینی کند. به هر حال پایان داستان به همان اندازه برای خواننده باز بود که شروعش تند و سیلابی بود.
باری، رمان خوبی بود که بد هم ترجمه نشده بود، انتخاب خوبی بود، روان بود و خواننده را جذب میکرد. مگر در مواردی که شناخت مترجم از فرهنگ، منطقه جغرافیایی و ترکیب جمعیتی و قومی محل وقوع داستان به نظر میرسید کامل نیست، مخصوصا آنجا که قومیت هندوها را به آلبانیاییها ترجمه کرده بود که در صفحات زیادی از کتاب این اشتباهِ ترجمه رخ داده بود. این واژه در زبان اصلی «البانیان» آمده که در ادبیات عرب به هندوهای بودایی گفته میشود. در جاهایی ترجمه تحت اللفظی، معنا و پیام نویسنده را دچار اشکال کرده است. برای مثال: در سطر سوم صفحه اول کتاب، سیح المالح که اسم خاص منطقهای در نزدیکی مسقط است در ترجمه تحت اللفظی به نمکزار ترجمه شده که از نظر مفهومی جمله را به هم ریخته است؛ و اگر هم درست باشد نیاز به زیرنویس داشت. راوی میخواهد بگوید: «در منطقه سیح المالح دنبال گنج میگشت.» در ترجمه تحت اللفظی آمده است: «در نمکزار دنبال گنج میگشت.» در حالی که این اسم خاص نیازی به ترجمه نداشت و بلکه مثل خیلی از مناطق دیگر داستان نیاز به معرفی در زیرنویس داشت. نبود زیرنویس یکی از ضعفهای ترجمه بود که میتوانست با نوشتن پاورقی خیلی از مفاهیم و آیینهای بینافرهنگی و یا اسامی مناطق و حوادث اجتماعی و سیاسی مثل جنگها، به خواننده فارسیزبان در شناخت بیشتر منطقه جغرافیایی و فرهنگی داستان کمک کند. چند مورد اشکالاتی هم در بحث ویراستاری ترجمه وجود داشت که قابل رفع است.
گفتنی است بشری خلفان متولد 1969 میلادی در کشور عمان است، شاید بتوان او را جزء نسل سوم یا چهارم داستاننویسی در جهان عرب به شمار آورد. همانطور که میدانیم، رمان و به طور کلی ادبیات داستانی نوین محصول دوره رنسانس و نوزایی ادبی در جهان غرب است که در جهان عرب قدمت دیرینهای ندارد، به طوری که میتوان گفت رمان در ایران و جهان عرب تقریبا سابقهای تاریخی نزدیک به هم دارد و قدمت آن به بیش از «صد تا صد و پنجاه سال» بیشتر نمیرسد. همانقدر که ما ایرانیان محمدعلی جمالزاده را پدر داستاننویسی مدرن در ایران میدانیم، جهان عرب نیز نجیب محفوظ نویسنده مصری را پیشگام داستاننویسی مدرن در جهان عرب میدانند تا جایی که نجیب محفوظ به شکسپیر جهان عرب مشهور است.
با مطالعه این اثر میتوان به رشد ادبیات داستانی در بخشهایی از جوامع سنتی ما و نیز کشورهای با قدمت فرهنگی و تاریخی منطقه خلیج فارس امیدوار شد؛ چرا که رمان به عنوان یک پدیدهی ادبی مدرن محصول غرب، هنوز نتوانسته در برخی از جوامع سنتی جا باز کند، نه خوانندگان زیادی از این طیف جوامع دارد و نه نویسندگانی که با جسارت و شجاعت بشری خلفان بتوانند از خط قرمزها و تابوهایی که لاجرم در رمان پدیدار میشوند، عبور کنند؛ رمان در جوامع سنتی هنوز مهجور مانده است. این رمان جدای از موضوع و مضمون داستان، به خاطر درخشش این چنینی یک نویسنده زن در منطقه، نگاه مخاطب را به بافت سنتی کشور عمان نیز عوض میکند. رمان دلشاد - کتاب گرسنگی و سیری- در هشتمین دوره جایزه ادبی کتارا در قطر به عنوان رمان برتر جهان عرب انتخاب شده است. همچنین در فهرست نهایی شش نامزد برتر پانزدهمین دوره جایزه بینالمللی ادبیات داستانی جهان عرب در جشنواره ادبی امارات متحده عربی – ابوظبی سال 2022 قرار گرفته است.
این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۲۱ میلادی به زبان عربی در پانصد صفحه از سوی انتشارات تکوین در کشور کویت منتشر شد. در ایران با ترجمه اصغرعلی کرمی – توسط انتشارات نگاه در تهران، با تیراژ 300 نسخه ، در 360 صفحه، چاپ اول: آبان 1402- منتشر شده است.