ژرفنگری و اندیشهورزی در شاهنامه فردوسی
محمد جعفر محمدزاده- داستان مرگ ایرج به دست برادرانش سلم و تور نشان جاهطلبی و آزمندی برادرانی است که برادر کوچکتر خود را قربانی میکنند. دیری نگذشت که منوچهر، نوه دختری ایرج، سر برافراشت و فریدون زمام لشکر بدو سپرد تا راهی سرزمین تور شود و کار او را بسازد:
یکی نیزه انداخت بر پشت اوی
نگونسار شد خنجر از مشت اوی
ز زین برگرفتش به کردار باد
بزد بر زمین، دادِ مردی بداد!
سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد
بیامد به لشکرگه خویش باز
بدید آن نشانِ نشیب و فراز
(بیتهای ۸۷۹ تا ۸۸۲)
منوچهر خبر پیروزی خود را برای فریدون فرستاد و پس از آن سپاهیانش را به فرماندهی قارن به سوی دژ سلم روانه کرد؛ سپاهیان را در جایی نزدیکی دژ ماندند و قارن با ناشناس به دروازه دژ رفت و مُهر و انگشتر تور را به دژبان نشان داد و گفت فرستادهای از طرف تور است و خبری دارد که بیدرنگ باید سلم را از آن آگاه کند:
بیامد چو نزدیکی دز رسید
سخن گفت و دزدار مُهرش بدید
چنین گفت کز نزد تور آمدم
نفرمود تا یک زمان دم زدم
(۹۲۹ و ۹۳۰)
گفت: سپاه منوچهر به نزدیکی رسیده و تور مرا گفته تا او را آگاه کنم و با سپاهیانم که در راهند به یاری او بشتابم.
ترفند قارن کارگر افتاد، دژبانِ ناخته مُهر و انگشتر تور را دید و سخن قارن را پذیرفت و دروازه را به روی او گشود:
چو دزبان چنین گفتها را شنید
همان مهر و انگشتری را بدید
همانگه درِ دز گشودند باز
بدید آشکارا ندانست راز!
دژبان به ظاهر آنچه دید اعتماد کرد و در کار قارن اندیشه نکرد و دروازه دژ را به روی او گشود؛ نابخردی و سادهلوحی او باعث شد تا سپاهیان قارن کار سلم را نیز بسازند. فردوسی بار دیگر در این داستان کهن ورود میکند و خردمندی و خردپیشگی را فرا یاد مخاطب میآورد و پس از سخن حکیمانهی «بدید آشکارا ندانست راز» به ژرفاندیشی در کارها سفارش میکند و میگوید:
نگر تا سخنگویدهقان چه گفت
که راز دل از دیدگان درنهفت:
مرا و تو را بندگی پیشه باد
ابا پیشهمان نیز اندیشه باد
حکیم میگوید در پس هر سخنِ آشکاری رازی نهفته است و دانا کسی است که ژرفای آن سخن را دریابد و به دیدن و شنیدن ظاهر بسنده نکند. در نگاه حکیم هر کس پیشه و حرفهای دارد و خردمند کسی است که با پیشهاش اندیشمندی و ژرفنگری را همراه کند. در پایان هم میگوید در زندگی ما حکایتها و داستانهایی پیش میآید و خردمند از هر پیشآمدی پندی و عبرتی میآموزد و توشه راه میسازد:
به نیک و به بد هرچه شاید بدن
بباید همه داستانها زدن