به پاس شکرانه انتشار شماره 2000 اقتصاد سرآمد؛
قایقی باید ساخت!
تحلیلهای سرآمد ستودنی است
ایرج اعتمادی نویسنده و روزنامه نگار
دریا که اگر بسان رسانهای تصورش کنیم، یا قصهای برای روایت کردن بدانیمش، ساحل میشود صفحات روزنامهاش و شاید هم برگهای پررمز و راز کتاب خلقت... دریاورزان و ساحلنشینان هم اعضای تحریریهاش و بخشی از تیم نویسندگان این صحیفه هستند. ساحل، منظرگاه دریاست، همه برای تماشای دریا پا بر روی شانههای ساحل میگذارند. برخی همچون گردشگران از دور دریا را نگاه میکنند، فقط زیباییهایش را میبینند و به حال و روز ساحلنشینان غبطه میخورند، توسعهنیافتگیهای ساحلنشینی و مردمان جزیرتی را نمیبینند، عدهای همچون جاشوها و دریانوردان و صیادها گاه خشم دریا را میبینند و گاهی آرامش خواهر-خاهر شدنش را... اما هیچ کدام از دل دریا خبر ندارد؛ کسی نمیتواند ادعا کند که از محتویات ناگشوده جعبه سیاه دریا باخبر است؛ از طوفانهای اعماقش، از گنجها و کشتیهای شکستهاش، از عقدهها، غمها و رنجهایش! هر کس به اندازه فهم و ادارک خودش به اندازه کیله و ظرف و جودش از دریا سهم میبرد.
دریا برای همه یک مفهوم ندارد، یک جور معنی نمیشود. این چهار حرف که ایرانیان باستانی «دارایا» صدایش میزدند و اغلب جنوبیها دیریا؛ برای یکی منبع آرامش است برای دیگری نماد طوفانی و پریشانی. برای یکی آغوش میگشاید به مهر و دوستی و لذت آبتنی را به جانش مینشاند، دیگری را جان میگیرد و پس نمیدهد، گاهی هم که میستاند، پیکری بیجان تحویل میدهد. چه لنجها و قایقهایی که دل به دریا زدهاند، رفتهاند و دیگر بازنگشتهاند. برخی به نسیمی و نگاهی ساکت و بیکلام خیره به دریا خوشند، برخی به تفرجی در ساحلش بسنده میکنند برخی رزق و روزیشان را از سفر پربرکت دریا توشهچینی میکنند برخی اما سوداگرترند و به دنبال مرواریدهای غلتان بهناز خفته درون صخرههای مرجانی، در اندیشه غوص و غواصیاند. هر قدر که از دریا بنویسی، باز هم هست... نوشتن از دریا، مانند خودش بیکرانه است و خط پایان ندارد.
تجربه دو دنیای توامان و موازی روزنامهنگاری و نویسندگی برای من هم همیشه تقلایی برای دست یازیدن به یک دستاورد «بهترین» بود. همیشه، حتا روزهای نوجوانی و جوانیام که در آن سوی آبها در دبی و شارجه زندگی میکردم، پر بودند از تصویرهای نابی که ذهنم آنها را ساخته بودند؛ هر چند در کشور امارات کار رسانهای و فرهنگی توسط یک ایرانی، مثل راه رفتن سرخوشانه در میدان مین است... البته چوبش را خوردهام اما دست از رسیدن به آرمانشهرم نکشیدم؛ یک «فراتر از همه چیز»: نوشتن از دریا و مردمانش. به همین خاطر، دوست داشتم چیزهای اطرافم را جور دیگری ببینم یا رابطههای تازهای بین آنها کشف کنم. شاید همین چیزها باعث میشد که شعر بخوانم، قصه بنویسم و تماشای دریای طوفانی درون قایق شوتی را به داستان مفصلی تبدیل کنم که «خدرو پسر ناخدا» از آن متولد شود، بعد رمان بعدی برای ستایش «آن تابستان» و داستانهای دیگر...
آرمانشهر برای بیشتر جزیرهنشینها یعنی شهری پشت دریاها، همیشه دلم میخواست جایی باشد، یک جایی که در زمان و مکانی معین وجود داشته باشد و اصلاً شبیه دنیایی که در آن زندگی میکنیم، نباشد! جنس دیگری داشته باشد از جنس خود دریا که اصیل و ناب است. آن تصویر خیالی، ماورای همه چیزهایی بود که در زندگی روزمرّه میدیدم. رنگ و بوی خاص خودش را داشت و قالبهای خاص خودش! قوانین سادهای هم در آن حکمفرما بود و مهمترینشان «عشق» بود. مردم ساحلنشین جور دیگری فکر میکردند؛ شیوه رفتارشان، شکل اعتقاداتشان، رنگ و طرح زندگیشان، همه و همه، تابع این قانون اساسی بود؛ قانون دریا! چیزی و کسی نبود که آزارشان بدهد. همه چیز در جای درست خودش بود و دنیا به شکل عجیبی سامان داشت. در این آرمانشهری که من در افکارم تخیلش کردهام، یعنی شهری پشت دریاها، رنج، جایگاهی ندارد و فقر، مفهومی از یادرفته است و عدالت، مثل یک سیال در همه جا نفوذ و جریان دارد. به چهره تکتک این مردمان ساحلنشین که نگاه میکنم، نشان هیچ دردی را نمییابم. خط هیچ خواهشی بر هیچ پیشانیای چین نینداخته است. در چشمهایشان که خیره میشوم، موج احساس و شعور و دانایی است که از دریای وجودشان به سمت من میآید.
گاهی فکر میکنم شاید آرمان شهر را با بهشت نادیده آن دنیای دیگر، اشتباهی گرفتهام؛ اما بعد میدیدم که به راستی، بهشت، خود، یک آرمانشهر بزرگ است؛ امّا پشت دریاها نیست، پشت بیکرانه آسمانهاست... راست میگوید قیصرامین پور، که حتّی شاعران (و شاید هم نویسندگان که هم خانواده آنها هستند) در خواب هم، خواب آرمانشهری را که در خیال آفریدند، ندیدند! امّا این خیال دور و به ظاهر دست نیافتنی، برایم آن قدر شیرین است که هنوز در ذهنم باز میآفرینمش و بارها تکرارش میکنم و دربارهاش مینویسم و مدام به یاد «هشت کتاب» سهراب سپهری میافتم که:
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلّی، باز است
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران، وارث آب و خرد و روشنیاند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت...
امروز و در این مقال که به بهانه انتشار دوهزارمین شماره روزنامه«اقتصاد سرآمد» نوشته ام، فرصتی است برای اینکه بهعنوان عضوی از تیم تحریریه، یک دستمریزاد و خداقوت گرم و صمیمی به تکتک همکارانم در همه بخشهای مختلف روزنامه و اعضای خانواده این گروه رسانهای بگویم. حتی بخشهای خارج از تحریریه که وجودشان و تلاشهایشان در نشریه چاپی، شاید به چشم نیاید؛ اما نقش تاثیرگذارآنها در پیشبرد ماموریتها و اهداف روزنامه، غیرقابل انکار است.
در این دوسال اخیر که بیشترین ارتباط را با مجموعه رسانهای اقتصاد سرآمد داشتهام، چون بیشتر از دریا و تخصصیتر نوشتهام، حالم بهتر شده است؛ خوشبختانه در حوزه توسعه مناطق ساحلی و توجه به جزایر خلیج فارس، با وجود روزنامه اقتصاد سرآمد، انصافا خلأ نبود یک روزنامه تخصصی پر شده است. مخصوصا اینکه همه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مرتبط را توسعه دریامحور را به واقع پوشش میدهد و رویدادهای آن را دنبال میکند. هم از جنبه اطلاعرسانی اخبار، هم برخورداری از نگاه ویژه به رویدادهای استانهای ساحلی حتی در دوردستترین کرانههای شمالی و جنوبی و همچنین تحلیلهایی که روزنامه اقتصاد سرآمد ارائه میدهد، ستودنی است. این روزنامه مجموعهای از خبرنگاران، گزارشگران، نویسندگان و دریانویسان را جمع کرده است و میتواند مرجعی تخصصی برای ترویج فرهنگ دریایی باشد و حتی میتواند الگویی برای سایر مطبوعات و رسانههایی باشد که با مسائل توسعهای سواحل و جزایر بیگانه هستند. نه تنها در مقام یک روزنامهنگار و نویسنده که سالیان بساری است دریا و جزیره و ساحل دغدغه جدی زندگی ام بوده است، بلکه از منظر پذیرفتن مسئولیت اداره دفتر نمایندگی اقتصاد سرآمد در جزیره جهانی قشم نیز بهترینها را برای همکارانم در این رسانه آرزومندم. امیدوارم که در حوزه ترویج فرهنگ تمدنی دریاپایه، بیش از پیش شاهد ظهور و بروز چنین نشریههای تخصصی باشیم.