خاطرات کوتاهی از فاطمه ایران دژگانی ( نه نه ایران )
مینا مبارکزاده
زنگ خانه را میزنم. صدایی گیرا از داخل خانه میآید.
-کیه؟
-منم نهنه ایران، مینا. درو باز کن.
مثل همیشه با خوشرویی و لبخندی بر لب در خانه را باز میکند و مرا به اتاقش دعوت میکند. حصیری زیبا در اتاق پهن است. میز کوچکی که فلاکس چای و قهوه بر آن جای گرفته در گوشهی اتاق خودنمایی میکند.کتابهایش دور تا دور اتاق چیدهشدهاست. محو تماشای کتابها میشوم. دستی روی شانهام قرار میگیرد.
-بیا اینجا دخترم، بیا اینجا مینای قشنگم.
لحن حرف زدنش طوریست که آدم را مجذوب خودش میکند.
اتاق نهنه ایران پر بود از کتابهای قشنگ و زیبا. اتاقی کوچک که دنیای از قصهها، حکایتها، ترانهها و بیتها را در خود جای دادهاست. برایم چای میریزد. کنارش مینشینم تا در دنیای قصههایش غرق شوم. دوست دارم از قدیم، از لنج و غراب، از مردان دریاورز، از زیباییهای قدیم قشم برایم بگوید. از ناخدایان جسوری که با لنجهای اوزاری (بادبانی ) به سفرهای دور، به هندوستان و آفریقا سفر میکردند قصه تعریف کند. داستان ضربالمثلهای قدیمی را بگوید. از زنانی بگوید که در قدیم با سختی بسیار نان میپختند و در نبود همسر تمامی مدیریت خانه بر عهده داشتند. از حکایتهایی که خود از سر گذرانده. حرفهایش را کلمه به کلمه کنار هم میچیند و با آرامش به مخاطبش هدیه میکند. این بر زیبایی گفتارش میافزاید. از حرف زدن با او خستهنمیشوم.
چایم را سر میکشم.نگاهی به ساعت دیواری گوشهی اتاق میاندازم. به یاد میآورم که کلاس دارم و باید بروم مدرسه. برای خداحافظی از جا بلند میشوم. دستش را میبوسم. نگاهش دنیایی از مهر در خود جای دادهاست. دنیایی که جدا شدن از آن به سختی شکستن کوه و شکافتن دریاست. میگوید: « دخترم تلاش کن. همیشه تلاش کن. اگر تلاش کنی و سختیهای نوشتن را به جان بخری حتما نویسندهی بزرگی خواهی شد.» بعد کتابی را به من هدیه میدهد. قشم نگینی بر خلیج فارس. فاطمه ایران دژگانی که در کل قشم به نهنه ایران معروف بود در یک روز تلخ ما را ترک گفت و دنیای سرد و سنگین ما را از وجودش بیبهره گذاشت. نهنه ایران بانوی بزرگ و هنرمند جزیره همیشه به یادت خواهیم بود و یادت را در ذره ذرهی وجودمان زنده نگه خواهیم داشت.