printlogo


بررسی و تحلیل عملکرد نیروی دریایی  ایران در جنگ جهانی دوم

رضا جهانفر
بخش بیست و سوم
خوشبختانه مبلغي پول در گوشه صندوق باقيمانده بود که آن را با عکس‌هاي خودم برداشته و به کوت‌شيخ رفتم. از کوت‌شيخ با بلم به‌طرف ديگر رودخانه روان شدم. به منزل هر يک از رفقا مراجعه مي‌کردم کسي را نمي‌يافتم. بالاخره به منزل «ناو سروان ناصري» رفتم. پس از چند دقيقه داخل شدم.
 عده‌اي از افسران، ازجمله ناصري، اعتصام، دکتر رفيعي، مبصر و مشکين‌نفس، در آنجا جمع بودند. «ناو سروان زند» هم به آنجا آمد. آن روز را در آنجا گذرانديم. «زند» و «مشکين‌نفس» بعدازظهر خارج شدند و گويا به منزل برادر «زند» رفتند.
آن شب تا صبح تمام افسران بيدار مانده و منتظر بروز حوادث تازه‌اي بودند. روز بعد آقاي خلفي ناظم اداره پست و تلگراف به آنجا آمد و گفت که رابطه با تهران به‌کلي قطع و فقط يک نفر از کارمندان اداره پست که از مرخصي بازگشته مي‌گويد وضعيت تهران مغشوش [است] و کسي به کسي نيست. اين خبر بيشتر باعث نگراني ما شد. عصر آن روز «دکتر بصير» آمد و گفت «ناخدا نقدي» به بيمارستان شرکت نفت برده شد و از حالش خبر تازه‌اي ندارم. ساعت يک بعدازظهر راديو تهران را گرفتيم و انتظار داشتيم به‌وسيلة راديو دستوراتي به افسران و افراد داده شود؛ ولي در اين مورد مطلبي اظهار نگرديد. راديو دهلي را گرفتيم و ازآنجا شنيديم که چه حوادث شومي رخ‌داده و با چه سرعتي نيروهاي مهاجم از شمال و جنوب پيشروي مي‌کنند. در پايان اخبار راديو دهلي اعلام کرد که آخرين خبر حاکي از ترک مخاصمه و تغيير کابينه و بر روي کار آمدن فروغي است.
اين خبر تا اندازه‌اي وضعيت را روشن ساخت و تکليف عده‌اي را معين کرد. من از منزل «ناصري» خارج‌شده و به منزل «رأفت» رفتم تا شايد بتوانم از احوالات ساير رفقا باخبر شوم. در آنجا عده ديگري از رفقا (نوربخش، سراج، افشنگ) جمع بودند.
تعدادي از افراد مسلح انگليسي براي جلب کلانتر مرز به منزل او رفته و او را دستگير نمودند. يکي از افسران [به نام] «ناوبان بهزادي» را که به علت اصابت تکه آهني که هنگام انفجار گلوله توپي به پهلويش خورده و مجروحش کرده بود، براي پانسمان نزد دکتر بصير برديم. در آنجا با کمال تأسف اطلاع يافتم که «ناخدا نقدي» در بيمارستان شرکت نفت درگذشته است.
اين افسر شريف [ناخدا نقدي]، وقتي با شنيدن صداي توپ مي‌خواهد براي انجام‌وظيفه از خانه خارج شود، همسرش به او مي‌گويد که تو پدر دو طفل؛ يکي در شکم مادر و ديگري در مقابلت هستي. ما را به که مي‌سپاري؟
پاسخ مي‌دهد که خانم عزيز! من که رئيس ستاد دو کودک خود نيستم. من رئيس ستاد نيروي دريايي هستم که هم‌اکنون زير آتش گلوله‌هاي مهاجمان مشغول مبارزه هستند. با اين کلمات با همسر خود وداع مي‌کند و سرانجام به شهادت مي‌رسد.
روز هفتم شهريور آقاي خلفي اطلاع داد که ارتباط تلگرافي با تهران داير شده است. از اهواز هيچ‌گونه اطلاعي نداريم و نمي‌دانيم بر سر رفقا و هم‌قطاران ما در بندر شاهپور چه آمده و به چه سرنوشتي دچار شده‌اند.
چند روز بعد در پاسخ تلگرام‌هاي متعددي که به مرکز مخابره کرده بوديم، تلگرامي دريافت کرديم که در آن گفته بودند براي ترتيب کار افسران و درجه‌داران نيروي دريايي سرهنگ امين و ناوسروان شيرواني به خرمشهر مي‌آيند.
چون «ناوبان بهزادي» به علت جراحت پهلو سخت ناراحت بود؛ بنابراين، با موافقت رفقا قرار شد من با او به اهواز بروم.
روز 16 شهريور با بهزادي به اهواز آمديم و خود را به لشکر خوزستان معرفي کرديم. در اهواز «ناوبان آهنين» و «ناوبان عظيما» را ديديم که به عده زيادي از افراد نيروي دريايي و مقدار قابل‌توجهي اسلحه و مهمات پياده از خرمشهر عقب‌نشيني کرده و به لشکر خوزستان پيوسته بودند.
در اهواز شنيديم که «ناوسروان دهتازياني» در راه مراجعت به خرمشهر - با خانمش از مرخصي تهران مراجعت مي‌کرد- گرفتار نيروهاي انگليسي شده و شديداً مجروح گرديده و در بيمارستان بصره بستري است...
ادامه دارد...