printlogo


رازی که فاش شد

رامین جهان پور- در28 فوریه سال 1955  خبری مبنی بر مفقودشدن هشت نفر از کارکنان کشتی ناوشکن کالداس متعلق به نیروی دریایی ارتش کلمبیا در روزنامه ها منتشرشد که براثر طوفان دردریاهای کارائیب غرق شده بودند. به دستور دولت کلمبیا جستجو برای پیدا کردن مفقودین آغازشد و بعداز چهارروز مرگ دریانوردان مفقودشده به صورت رسمی اعلام شد. پس از 10 روز جستجو، بدن نیمه جان یکی از آن هشت دریانورد به نام «ولاسکو» پیدا شد. ما جرا ازاین قراربود که ولاسکو پس از اقامتی طولانی در ایالات متحده تصمیم می گیرد به کشورش برگردد، او واردکشتی می شود .هنوز کشتی خیلی ازامریکا دورنشده که ولاسکو متوجه اتفاق تلخی در کشتی می شودو خیلی زود متوجه می شودکشتی که مسافرآن است با دو کارغیرعادی روبه‌رو است اول اینکه بیشتر ازحد مجاز در کشتی بارگذاشته اند وهمین مساله احتمال غرق شدن کشتی را دو چندان می کند و نکته دوم اینکه  نصف بیشتر بارهای کشتی اجناس غیر مجاز و قاچاق هستند. وقتی کشتی در امواج سهمگین و همیشگی دریای کاارائیب گرفتار می شود هشت خدمه به همراه بخش زیادی از بار به زیر اّب می روند ودرنتیجه هفت نفر از دریانوردان در دریا غرق می شوند  و ولاسکو  که به تنهایی سوار  قایق نجات شده، بعد از 10 روز سرگردانی دردریا وبدون آب و غذا  عاقبت ازساحلی سردرمی آورد که بعدا می فهمد واردخاک کلمبیا شده است. این دریانورد وقتی به کلمبیا برمی گردد درابتدا تیتراول روزنامه های آنجا می شود. بعدا زمدتی دولت کلمبیا از او یک قهرمان ملی می سازد و آژانس های تبلیغاتی بخاطر انتشار فیلم وعکسهای ولاسکو پول زیادی به او می دهند.از طرفی دولت وقت کلمبیا که خود صاحب اصلی کالاهای قاچاق داخل کشتی بوده به خاطر اینکه مردم واقعیت ما جرا را نفهمند درهمه ر سانه ها اعلام می کندکه  دلیل غرق شدن کشتی طوفان بوده است. اما مدتی بعد از اینکه ولاسکو کاملا معروف و سرمایه دارمی شود به دفتر روزنامه  «ال اسپکتادور بوگاتا»  درشهر بوگوتا دی سی می رود و به  مدیر روزنامه می گوید درصورتی حاضر است خاطراتش را تعریف کند که دستمزد خوبی به او بدهند. مدیرروزنامه هم  «گارسیامارکز»نویسنده معروف امریکای جنوبی وبرنده جایزه نوبل ادبی 1982 که درآن روزگار خبرنگار  جوانی بود را برای  یادداشت کردن خاطرات ولاسکو انتخاب می کند ومارکز هم ازولاسکو قول می گیرد که جزحقیقت چیزی نگوید. این رمان واقعی درابتدا به صورت پاورقی به قلم مارکز چاپ شد وبعدها هم درکتابی مستقل با عنوان(ملوان کشتی غرق شده) منتشرگردید. مارکزدر این رمان دست به یک افشا گری بزرگ می زند و در کتابش با صراحت می نویسد که در غرق شدن آن کشتی تجاری هیچ طوفانی دخیل نبوده است و حجم غیر مجاز کالاهای قاچاق باعث غرق شدن کشتی شده است. واز همان روزها بود که  مارکز مورد خشم وتنفرشدید دولت کلمبیا قرار می گیرد  و دردسرهای زیادی هم برایش درست می شود.  طوری که مجبور می شود  از کشور کلمبیا خارج و به مکزیک پناه ببرد. این داستان باعث جنجال زیادی دررسانه های کلمبیا شد چون قبل از هرچیز ولاسکورا در جامعه آن روزهای کلمبیا بی اعتبارکرد. و باعث شد دولت کلمبیا  بخاطر فشار افکارعمومی ولاسکو را طرد وپایش را از سیستم  امنیتی و نظامی کشورجدا کند. این داستان را مارکز اززبان یک ملوان جوان بیست ساله که همان ولاسکو است به زبان اول شخص روایت می کند. مارکز در یکی ازیادداشتهایش در مورد ماجرای  این رمان می نویسد:«...هنگامی که سعی در بازسازی لحظه به لحظه ماجرا داشتیم آنچه نه او می دانست ونه من این بود که آن ردیابی توانفرسا، ما را به ماجرای جدیدی سوق می داد که باعث یک اغتشاش جدی درکشورشد. این افشاگری برای ولاسکو به قیمت ازدست دادن افتخارات وبرای من می توانست به قیمت ازدست دادن جانم تمام شود. کلمبیا در آن زمان تحت دیکتاتوری نظامی «ژنرال گوستاو رخاس پینیا» بود کسی که از جمله اعمال خشونت بار و به یادماندنیش قلع و قمع دانش آموزان بخاطرتجمع در پایتخت کلمبیا بود...»رمان «حکایت ملوان کشتی غرق شده»  که با حواشی و جنجالهای زیادی همراه بود درهمان زمان هم بسیار پرفروش شد ودر چندین کشور دنیا ترجمه و مورد استقبال  و نقدو بررسی خوانندگان، نویسندگان ومنتقدان قرارگرفت.