printlogo


سفر به زادگاه کودکی

رامین جهان پور- رمان «دریا» را «جان بلویل» نویسنده ایرلندی در سوم ژوئن سال 2005 میلادی به رشته تحریردرآورد. او درهمان  سال موفق یه دریافت جایزه ادبی بوکرشد وخیلی زود نظرمنتقدان و نویسندگان دنیا را به‌سوی کتابش جلب کرد. داستان از این قراراست که نقاش و تاریخنگار میانسالی به نام «مکس موردون» بعد اینکه همسرش را براثریک بیماری ازدست می دهد به‌دلیل ناراحتی و اندوهی که ازاین واقعه دارد تصمیم می گیرد بعداز سالها به همراه تنها دخترش سفری به روستای زادگاهش که در نزدیکی یک دریاست برود تا بتواند اندکی از غمی که وجودش را فراگرفته کم کند. داستان با ورود او به روستا آغاز می شود. مکس درآنجا در خانه‌ای درکنار دریا مستقر می شود و به مرور خاطرات کودکی‌اش می پردازد. این سفر به کودکی و مرور خاطرات گذشته که سرشار از تمثیل‌ها ،استعاره‌ها و تشبیهات روانشناختانه و فلسفی نویسنده ونوع نگاه و بینش او نسبت به جهان هسستی است، ساختار اصلی داستان را شکل می دهد. درشروع کتاب لحظه واردشدنش به روستا را  بعدازسال‌ها این‌گونه توصیف می کند:« وقتی رسیدیم شگفت‌زده شدم وقتی دیدم روستایی را که به یاد می‌آورم، تکان نخورده است. گویی بعضی چشم‌ها می‌دانند کجا را نگاه کنند، چشم‌هایی که چشم من بود، مثل این بود که با شعله‌ای قدیمی رو‌به‌رو شده بودم که خطوط باریک آن بر اثر مرور زمان جرم گرفته اما به‌راحتی قابل‌تشخیص است. از ایستگاه راه‌آهن متروک گذشتیم و به پل کوچک رسیدیم که دست‌نخورده باقی بود، درست سر جای خودش! خودم را بالای پل که کشیدم همه‌چیز جلو چشم‌های من جان گرفت، جاده‌ی رو به تپه و ساحلی که آن پایین بود و دریا. دم خانه نایستادم. فقط از جلوِ آن که رد می‌شدیم سرعتم را کم کردم. لحظه‌هایی هست که گذشته با چنان نیرویی ظاهر می‌شود که به‌نظر می‌رسد آدم را از بین می‌برد...»  نویسنده اثر با بیان ماجراهای پیش آمده در کودکی مکس و تشریح زندگی آرام ولذتبخش اودرکودکی با نثری شیوا و قابل درک موجب همذات پنداری مخاطب با کتاب می شود، طوری که گاهی خواننده احساس می کند که این اوست که کودکی اش را درآن دهکده ساحلی ومنطقه رویایی اش گذرانده است. همه‌چیز این روستای ساحلیْ دقیق توصیف شده است، از جاده و خیابان‌ها گرفته تا کافه و ماشین‌ها و آدم‌هایش، حتی خلق‌وخوی شخصیت‌هایی که قبلاً آنجا زندگی می‌کرده‌اند. بنابراین، با خواندن هر صفحه از کتاب، موجی از خیال‌پردازی و تصور و تجسم، خواننده را فرامی‌گیرد. جان بنویل به خاطر سبک نوشتاری شاعرانه وتا حدی رمانتیکش در دنیا شناخته شده است بعضی از صاحبنظران، سبک وسیاق اورا در نوشتن، پست‌مدرن می دانند. او دراین رمان با توصیفات دقیق، مخاطب را گام به گام به دنیای داستانی‌اش همراه می کند و تجربه‌ای به یادماندنی را ازیک اثرادبی درذهن خواننده برجا می گذارد. روستایی سرشار از زیبایی‌های ساده که به دریا منتهی می‌شود. مکس با دیدن دوباره‌ی چشم‌اندازها تمام جزئیاتی‌ را که سال‌ها بر او گذشته بازمی‌یابد و بوی دریا و ساحل او را به کودکی بدل می‌سازد که همراه خانواده‌اش به روستایشان برگشته است. او با دیدار اولین روشنایی روز و نور سرگردان خورشید بر موج‌ها، دختری به نام «کلوئه »را به‌یاد می‌آورد که گوش‌ماهی‌ جمع می‌کرد و با برادرش مایلز هر روز برای بازی به ساحل می‌آمدند. درنهایت مکس در نوجوانی دل به کلوئه می‌بازد و روزگارش رنگی دیگر به خود می‌گیرد. مرور خاطرات، جان تازه‌ای به مکس می‌بخشد و روحش را تازه می‌کند.
اودراین کتاب به بررسی موضوعات فلسفی و روانشناختی زندگی آدم‌ها همچون گذر زمان و گذشته‌های دور  وتاثیراتی که برهویت انسان می گذارند تاکید فراوان دارد. جان بلویل  دراین کتاب زندگی را به دریا تشبیه کرده که رونده و زنده است ودراین رهگذر همه چیز را با خود می برد. او دقایق عمررا به دریایی تشبیه کرده که می رود و منتظر کسی نمی ماند. پس همان بهتر که انسان قدردان لحظاتی باشد که درآن اشتباه کمتری  داشته باشد. در تمام داستان راوی در پیِ پیدا کردن خودش و هویتش است، همان‌ چیزی که خیلی از ما با آن بیگانه شده‌ایم، از خود واقعی‌مان فاصله گرفته‌ایم اما تصور می‌کنیم دیگران را خوب شناخته‌ایم. مگر می شود انسانی که هنوز خودش را نشناخته ادعا کند دیگران را می شناسد؟