printlogo


یک پایان تلخ وتراژدی

رامین جهان‌پور- «باشبیرو» نام داستان بلندی از نویسنده توانمند معاصر محمود دولت‌آبادی است که وقایع آن در یکی از بنادر جنوبی کشور می‌گذرد. محمود دولت‌آبادی اگرچه خود فرزند کویر و خراسان است، اما درسفرهایی که در جوانی به بنادرجنوبی ایران داشته طی مدت‌ها صحبت و یادداشت‌برداری با صیادان و جاشوهای بندر عاقبت دست به قلم می‌شود و بعد از سه‌سال کارکردن روی این داستان بلند بالاخره آن را دست ناشر می‌سپارد. دولت‌آبادی این داستان را به قول خودش در روزگاری نوشته که مکانی درست‌وحسابی در تهران برای نوشتن نداشت و بیشتر داستان‌هایش را در قهوه‌خانه‌ها می‌نوشت. «باشبیرو» به نقل از صاحب‌نظران بعد از رمان بلند «کلیدر»یکی از برجسته‌ترین و ماندگارترین داستان‌های او به‌شمار می‌آید که علاوه‌بر داشتن پیرنگی قوی و قابل‌لمس از نثری آهنگین و زیبا برخوردار است که در عین سادگی و روان‌بودن، سرشار از توصیفات زیبای اقلیمی از زندگی مردمان شهرهای بندری ماست. «باشبیرو» را دولت‌آبادی در سال1351 می‌نویسد؛ زمانی که در نوشتن قلمش به پختگی رسیده بود و وجودش پر از خلاقیت و عشق به نوشتن بود. در واقع با داستان «باشبیرو» جامعه ادبی ما با نویسنده‌ای مواجه می‌شود که صاحب سبک و قریحه خاص منحصربه‌فرد خودش است بی‌آنکه از نثری دیگر تقلید یا کمک گرفته باشد و درست یک‌سال بعد به‌خاطر این کتاب، کانون نویسندگان ایران به‌عنوان برجسته‌ترین داستان سال از دولت‌آبادی تقدیر به‌عمل می‌آورد. خودش گفته است که این داستان را بارها بازنویسی کرده است. این کتاب بعد از گذشت سال‌ها هنوز خواننده دارد و هرازچندگاهی تجدید چاپ می‌شود. اگر کسی دولت‌آبادی را نشناسد هیچ‌وقت نمی‌تواند تصورش را هم بکند که او فرزند بندر یا جنوب کشور نیست، چون قلم توانای او با ظرافت خاصی گوشه‌هایی از زندگی مردم بنادر جنوب کشور را به روی کاغذ آورده است. داستان «باشبیرو» از چند شخصیت اصلی تشکیل شده که یکی از آن‌ها شخصی به نام «شبیرو» است؛ مجنونی که هرشب کنار دریا می‌نشیند و به امواج دریا چشم می‌دوزد تاشاید معشوقه‌اش را که زمانی در دریا غرق شده دوباره بیابد. شخصیت محوری دیگر داستان زنی به نام «حله» است که ماجرای داستان بر محوریت او و همسرش «خدو» می‌چرخد. در این کتاب نویسنده به مسائل و مشکلاتی که زنان در جامعه سنتی ایران با آن دست‌به‌گریبانند، می‌پردازد و همچنین به چالش‌هایی همچون محدودیت‌های اجتماعی و تبعیض جنسیتی که هنوز هم در جامعه ایرانی رواج دارد. «حله» شخصیت اول این داستان در واقع نماینده تمام زنان جامعه سنتی ایران است که هنوز در برزخ تعصبات مردانه و نامردمی‌های زمانه به احقاق خود نرسیده‌اند. در این داستان «حله» که فردی درس‌خوانده و باسواد هم هست، بعد از جدایی از همسر قاچاقچی و خلافکارش، بیوه می‌شود و بعد از آشناشدن با یک معلم مبارز و روشنفکر که در دهه‌پنجاه تحت تاثیر گروه چپ و از مبارزان حکومت پهلوی است، ازدواج می‌کند، اما با دستگیری و به زندان رفتن «خدو» باردیگر بی‌پناهی و دربه‌دری نصیبش می‌شود و این درحالی است که او مورد خشم و غضب برادر بزرگترش که شخصی با افکاری سنتی و متعصب است به اسم «جاسم»، قرار دارد. بالاخره فقر و فشار اقتصادی زندگی و تنهایی و ناامیدی بر او غلبه می‌کند و در آخر با یک تصمیم تلخ وتراژدی خود را به دریا می‌سپارد. در آخر داستان هنگامی که جسد «حله» پیدا می‌شود، این شبیروی مجنون است که فکر می‌کند به آرزویش رسیده و بالاخره دریا معشوقه‌اش را به او پس داده است. با خواندن این داستان بلند مخاطب بی‌آنکه بخواهد، خود را در یکی از بنادر جنوبی کشور در میان بلم‌ها و جاشوها و هوای شرجی آنجا احساس می‌کند و هم‌صدای آواز پرندگان دریایی و صیادان و دریانوردان جنوبی می‌شود. در قسمت‌هایی از داستان این‌گونه می‌خوانیم: «حله چمدان غبارگرفته‌اش را از میان دست‌های بلند و لخت و سیاه حمزه، شاگردشوفر خط بندر تحویل گرفت، چادرش را روی سرش صاف کرد و بی‌آنکه نگاه از زمین بردارد و احیانا صورت خودی یا بیگانه‌ای را ببیند، از در گاراژ بیرون رفت.در چند قدمی به کوچه‌ای پیچید و راه خود را در میان کوچه‌پس‌کوچه‌های شهری که در آن چشم باز کرده بود و قدم برداشتن و نگاه کردن و حرف زدن و مدرسه‌ رفتن را آموخته بود، 
ادامه داد...