printlogo


گره دریایی

رامین جهان پور- سانی آن شب در هتل، وقتی من داشتم لباس‌های راحتی را از ساک بیرون می‌آوردم تا بپوشم، ازدریا می‌گفت و ازخاطراتش درکشورهای مختلف. آخر هرجمله‌اش هم می گفت:«خودت توی این سال‌ها می روی و می‌بینی.» هردفعه که این کلمه را می‌گفت در درونم انقباض و انبساط متفاوتی حس می‌کردم. دلتنگی از اینکه سال‌ها و ماه‌ها از شهر و خانواده دور خواهم بود و هم‌زمان نشاطی از تصورسفرها و دیدن جاهای مختلف دنیا، مستقیم بردلم می‌ریخت. من جاهای جدیدرا دوست دارم. جاهای جدید مثل مثل زندگی‌های جدید است. انگار هرجا که می‌روم آدم دیگری می شوم. باید بروم جاهای جدید درون خودم را کشف کنم...» این قسمتی ازداستان «گره دریایی» نوشته وحیدحسنی هنزایی است که توسط انتشارات صاد منتشر شده است. داستان گره دریایی از زبان جوان دریانوردی روایت می شود که به تازگی شغل ملوانی را برای خودش انتخاب کرده و ذهنش پر از ماجراجویی‌های فراوان از سیر و سیاحت در دل دریاها و اقیانوس‌هاست، اما پس از مدتی کارکردن برروی یک سکوی نفتی کشتی و اولین سفرش به دریاهای دور متوجه واقعیتی می‌شود که ساختار اصلی داستان را تشکیل می دهد. او متوجه این نکته مهم می شود که ملوان بودن فقط یک سفردریایی  برای آوردن سوخت و ادویه نیست و این شغل متفاوت سرشار از تجربه‌های گوناگون ودرس‌های زندگی و خطر کردن است. درواقع شغل دریانوردی برای یک جوان که در آغاز  مسیر پر فراز ونشیب زندگی است به مشابه آبدیده شدن در کوره مشکلات می ماند. با همه این تفاصیل نویسنده توانسته با استفاده از بینش نوشتن و عرق ریزی روح، لحظه‌های ماندگاری که در طول سفرهای دریایی و کارکردن در کشتی برایش اتفاق می افتد را به شکلی طبیعی و قابل لمس  به مخاطب خود القا کند و در سفرهای دریایی که  می‌رود او را با خود همراه سازد. البته این کتاب برای خوانندگانی که درزمینه کاردرکشتی و دریانوردی کنجکاو هستند  و می‌خواهند اطلاعات بیشتری در این حیطه کسب کنند می تواند جالب توجه‌تر باشد. به این مونولوگ‌های داستانی توجه کنید:«حالا که فقط چندساعت تا موعد تحویل نفت‌ها مانده این حسگرها شده اند قوزبالاقوز...دلسوزی فقط اسمش سوختن است، دل کسی را سوزاندن هم فقط اسمش سوزاندن است...یک مفهوم استعاری با یک سوزش مجازی وگرنه که دل کسی نمی سوزد، ولی سوختن در بخارروغن یک سوزش واقعی است...» نویسنده درخلال داستان و اشاره به مشکلات سفر وکارکردن درکشتی در هنگام روایت داستان از استعاره‌های به موقع و داستانی زیادی استفاده کرده است که به زیباتر شدن روایت کمک می کند مثل این جمله:« ذهنم دارد تاول می زند!» یا «وقتی موج ها به ساحل یا جایی شبیه اسکله می خورند، انگار می‌خواهند حرفی بزنند...»یا این جمله که می نویسد:«نفت خام خام خام.انگار شیره خاک ایران است. شیره خاکش را داریم می کشیم و می فروشیم تا پولی بیاوریم بریزیم توی خزانه تا چرخ مملکت بچرخد...» یکی دیگر از پاراگراف‌های عالی کتاب مربوط به قسمتی است که راوی داستان  در گرمای طاقت‌فرسای محیط کارش با تنی خسته آچار به دست، مشغول بازکردن چند پیچ است:«.پیچ چهارم را رها کردم، پیچ‌های پنج وشش بهتر بازشدند مچ دست‌هایم جایی که دستکش و آستینم به هم رسیده بودند شروع کرد به خارش وسوختن. عرق صورتم، چفیه دورگردنم را خیس کرده بود و سوزش کمی پشت پای راستم حس می کردم. هرچه سریع‌تر باید این شانزده پیچ باز می شدند......»نویسنده این داستان سعی دارد ضمن بیان اتفاقات و حوادث روزمره که در اطرافش جاری است تجربیات خودش را از شغل و تخصصی که در حرفه دریانوردی دارد به خواننده منتقل کند. باید قبول کنیم که دریانوردی حرفه‌ای است که برای بسیاری از مردم جامعه ما گمنام مانده چون در مورد این حرفه در کتاب‌های درسی و فیلم‌هایی که که پخش می شود، کمتر دیده و شنیده‌ایم. دریانوردانی که هیچوقت خاطرات سخت سفرهای دریای‌اشان را از زبان خودشان نشنیده‌ایم و پای دردل و دلتنگی‌هایشان ننشسته ایم. دریا برای آنها حکم عشقی را دارد که گاهی هم بی‌وفایی می کند افرادی که ماه‌های متوالی به دور ازخانه و خانواده برروی امواج دریاها سفر  می کنند ودل درگرو دریایی دارند که گاهی نا آرام می‌شود وزمانی آنقدرآرام که انگارطوفانی را از سرنگذرانده
 است...