printlogo


«سرآمد» بررسی کرد؛
تبعات خودتحریمی  و خودتحقیری

واکاوی ریشه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی «خودتحریمی» و «خودتحقیری» در فضای عمومی ایران
​​​​​​​گروه راهبردی- مرتضی فاخری- در سال‌های اخیر، واژه‌هایی چون «خودتحریمی» و «خودتحقیری» وارد گفتمان عمومی ایرانیان شده‌اند؛ مفاهیمی که بیش از آنکه ترجمه‌ مستقیم از ادبیات سیاسی یا اقتصادی باشند، بازتابی از تجربه‌ زیسته‌ جمعی‌اند. این اصطلاحات نه‌تنها در مباحث رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی به‌کار می‌روند، بلکه در رفتارهای روزمره، انتخاب‌های اقتصادی و حتی در نوع نگاه به هویت ملی و توانمندی‌های داخلی نیز ردپای‌شان دیده می‌شود. گویی بخشی از جامعه، آگاهانه یا ناخواسته، به حذف یا انکار ظرفیت‌های خودی تن داده‌اند، بی‌آنکه تحریم رسمی‌ای در کار باشد.
به گزارش روزنامه اقتصاد سرآمد، مرتضی فاخری، محقق و پژوهشگر در مطلبی اختصاصی برای این روزنامه به بررسی تبعات و آسیب‌های خودتحریمی و خودتحقیری در حوزه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در فضای عمومی ایران پرداخته است. او در این مطلب نگاهی به ریشه‌های این مسائل و خرده‌فرهنگ‌های پنهان در حوزه مختلف انداخته است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید:
پدیده‌ای که در ظاهر کوچک می‌نماید (مانند ترجیح کالای خارجی یا بی‌اعتمادی به نهادهای بومی) اما در بستر وسیع‌تری معنا می‌یابد: شکافی تاریخی میان «ما» و تصویری که از خود داریم. نوشته پیش رو تلاش دارد تا از دریچه‌ای متفاوت به ریشه‌های این نگاه بازتابی بنگرد؛ نگاهی که نه‌تنها اقتصاد، بلکه بافت اجتماعی، نظام آموزشی و گفتمان سیاست‌گذاری را تحت تأثیر قرار داده است. با بررسی نمونه‌های داخلی و مقایسه‌ آن‌ها با تجربه جوامع دیگر، می‌کوشیم به این پرسش پاسخ دهیم که آیا بازتعریف اعتمادبه‌نفس جمعی در ایران ممکن است؟

خرده‌فرهنگی پنهان یا واقعیتی فراگیر؟
در فضای اجتماعی و رسانه‌ای ایران، دو واژه «خودتحریمی» و «خودتحقیری» روز‌به‌روز پررنگ‌تر شده‌اند. این اصطلاحات، اگرچه در نگاه نخست به ‌نظر می‌رسد از ادبیات سیاسی یا روان‌شناسی اجتماعی آمده باشند، در واقع بازتابی از رفتارهای عمومی‌اند که به نوعی انکار یا بی‌اعتمادی به توان داخلی را نمایندگی می‌کنند. این پدیده نه صرفاً در گفتار، بلکه در تصمیم‌گیری‌های روزمره شهروندان نیز قابل مشاهده است؛ از انتخاب‌های مصرفی گرفته تا قضاوت‌های ارزشی نسبت به تولید، آموزش، و نوآوری ملی.
مفهوم «خودتحریمی» در این زمینه معمولاً به اقداماتی اطلاق می‌شود که فرد یا گروهی بدون اجبار خارجی، تصمیم به محدودسازی خود می‌گیرند. مثلاً ترجیح کالاهای وارداتی به تولید داخلی، یا عدم‌استفاده از ظرفیت‌های موجود به‌ دلیل بی‌اعتمادی. در مقابل، «خودتحقیری» به حالتی اشاره دارد که فرد یا جامعه، هویت و دستاوردهای خود را کمتر از آنچه هست می‌بیند یا آن‌ها را در برابر نمونه‌های خارجی بی‌ارزش می‌پندارد. این دو اصطلاح اگرچه از نظر مفهومی متفاوت‌اند، در عمل غالباً همزمان رخ می‌دهند و به یکدیگر معنا می‌بخشند.
رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نقش مهمی در عادی‌سازی یا برجسته‌سازی این نگاه ایفا کرده‌اند. در تحلیل هشتگ‌ها، نظرات کاربران و پوشش خبری برخی رسانه‌ها، نوعی گفتمان تکراری دیده می‌شود که بر ضعف داخلی، ناکارآمدی ساختارها و ناتوانی در رقابت تأکید دارد. در چنین فضایی، نه‌تنها انتقاد لازم به امر عمومی مطرح می‌شود، بلکه گاه نقدهای درونی به‌ جای اصلاح‌طلبی، به‌گونه‌ای به بازتولید بی‌اعتمادی و احساس ناتوانی منجر می‌شود. پرسش این است: آیا این نگاه یک خرده‌فرهنگ پنهان در برخی اقشار است یا واقعیتی فراگیر در ذهن جمعی ایرانیان؟

خودتحریمی در میدان اقتصاد
در بازار مصرف ایران، ترجیح کالاهای خارجی به محصولات داخلی، صرفاً یک انتخاب اقتصادی نیست، بلکه نشانه‌ای از نوعی «خودتحریمی نرم» است که به دلایل فرهنگی، تاریخی و روانی شکل گرفته است. بسیاری از مصرف‌کنندگان، حتی در شرایط محدودیت ارزی و دشواری‌های واردات، همچنان برندهای خارجی را به‌ مثابه نماد کیفیت و اعتبار می‌دانند. این نگاه، فارغ از واقعیت‌های تولید داخلی، نوعی بی‌اعتمادی نهادینه‌شده به ظرفیت‌های بومی را بازتاب می‌دهد؛ گویی جامعه ناخودآگاه در حال تحریم کردن خود است، بدون فشار خارجی.
بی‌اعتمادی به نهادهای داخلی نظیر بانک‌ها، شرکت‌های بیمه و بازار سرمایه نیز یکی دیگر از جلوه‌های خودتحریمی اقتصادی است. تجربه‌های تلخ گذشته، شفافیت ناکافی و بحران‌های دوره‌ای موجب شده‌اند بخش بزرگی از مردم، سرمایه‌گذاری در این نهادها را پرریسک یا غیرمنطقی بدانند. در نتیجه، نقدینگی عظیمی خارج از سیستم رسمی گردش دارد و بخشی از توان اقتصادی کشور عملاً در حالت «تعلیق» باقی می‌ماند. این عدم‌مشارکت فعال، نه‌تنها رشد اقتصادی را محدود می‌سازد، بلکه اعتماد عمومی را نیز بیشتر تحلیل می‌برد.
وضعیت زمانی بغرنج‌تر می‌شود که افراد به‌ جای تعامل با اقتصاد رسمی، به سازوکارهای غیررسمی یا غیرشفاف روی می‌آورند؛ از بازارهای موازی تا معاملات بدون قرارداد. این گسست از ساختار اقتصادی، ترکیبی از ترس، نااطمینانی و ترجیح شخصی است که منجربه نوعی انزوای تدریجی در نظام اقتصادی می‌شود. اگرچه این رفتارها غالباً واکنشی‌اند، اما در نهایت، حاصل آن تحریمی است که جامعه بر خودش اعمال می‌کند؛ تحریمی که عواقب آن گاه از فشارهای خارجی نیز ماندگارتر و مخرب‌تر است.

جامعه‌ای که خودش را دست‌کم می‌گیرد
در بسیاری از گفت‌وگوهای روزمره، از فضای مجازی گرفته تا محافل خانوادگی و دانشگاهی، نوعی تردید تلویحی نسبت به ارزش علمی و فرهنگی تولیدات داخلی به چشم می‌خورد. وقتی از موفقیت پژوهشگران ایرانی، برنامه‌سازان داخلی یا آثار هنری بومی صحبت به میان می‌آید، واکنش غالب اغلب با عباراتی چون «برای ایران خوبه» یا «در مقایسه با خارج خیلی ضعیفه» همراه است؛ جملاتی که نه‌تنها بیانگر نگاه تحقیرآمیز هستند، بلکه بازتابی از شکاف اعتمادبه‌نفس ملی محسوب می‌شوند.
این نوع نگاه باعث شده جامعه حتی در مواجهه با دستاوردهای شاخص، به جای قدردانی یا تقویت آن‌ها، به جست‌وجوی ضعف‌ها و کاستی‌ها بپردازد. مثال آن را می‌توان در واکنش به مدال‌آوری‌های علمی، ثبت اختراع‌های بین‌المللی یا موفقیت فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های جهانی دید؛ دستاوردهایی که به‌ جای مباهات، اغلب با برچسب «استثنائات موقت» یا «نتیجه رابطه و نه لیاقت» مواجه می‌شوند. چنین روایت‌هایی نه‌تنها به بی‌اعتمادی به توان ملی دامن می‌زند، بلکه نوعی آسیب روانی جمعی در باور به ظرفیت‌های بومی ایجاد می‌کند.
این واقعیت، ریشه در ترکیبی از خاطرات تاریخی، سیاست‌های رسانه‌ای و الگوهای آموزشی دارد که به جای تقویت خودباوری، رقابت‌ناپذیری و احساس عقب‌ماندگی را بازتولید کرده‌اند. بازنگری در این نگاه، نیازمند تغییر روایت‌های غالب از جمله پرداختن به تجربه‌های موفق، آموزش تاریخ توسعه‌ی بومی و برجسته‌سازی نقش نخبگان و متخصصان ایرانی در عرصه‌های بین‌المللی است. تنها از مسیر اصلاح این بازتاب ذهنی، می‌توان مسیری تازه برای احیای اعتمادبه‌نفس ملی گشود.

وارثان ناکامی یا قربانیان روایت‌های تحمیلی؟
یکی از عوامل اصلی شکل‌گیری ذهنیت منفی نسبت به توانمندی‌های داخلی، گفتمان رسمی و رسانه‌ای کشور در دهه‌های اخیر بوده است؛ گفتمانی که گاه به‌ جای برجسته‌سازی دستاوردهای ملی، بر بحران‌ها، ناکارآمدی‌ها و تهدیدهای خارجی تأکید کرده است. پوشش مکرر ناکامی‌ها، تمرکز بر مشکلات و غفلت از روایت‌های موفقیت‌آمیز داخلی، باعث شده اعتماد عمومی به ظرفیت‌های بومی تضعیف شود و حس «ناتوانی نهادینه» در ذهن مخاطب شکل گیرد. رسانه‌ها، به‌ویژه در مواجهه با موضوعات علمی و اقتصادی، بیش از آنکه امیدآفرین باشند، در بازتولید نگاه منفی نقش داشته‌اند.
تجربه‌های شکست‌خورده‌ تاریخی از پروژه‌های نیمه‌تمام صنعتی گرفته تا حرکت‌های اصلاحی نافرجام، نقشی پررنگ در شکل‌گیری بی‌اعتمادی عمومی داشته‌اند. بخشی از جامعه، این شکست‌ها را نه حاصل سیاست‌گذاری خاص، بلکه به‌ صورت کلی به «ناتوانی ساختاری ایران» نسبت داده‌اند. نتیجه آن، شکل‌گیری حافظه‌ای جمعی است که در آن گذشته نه‌تنها الهام‌بخش نیست، بلکه یادآور ناکامی، تضاد و عقب‌ماندگی است. چنین حافظه‌ای، بدون پالایش و بازخوانی انتقادی، در نسل‌های جدید نیز بازتولید می‌شود و بر ذهنیت آنان تأثیر می‌گذارد.
نظام آموزشی نیز در این چرخه تأثیرگذار بوده ‌است؛ سیستمی که به ‌جای پرورش اعتمادبه‌نفس، اغلب بر رقابت بی‌ثمر، تقلید و تکرار تأکید داشته و فرصت تجربه‌های عملی موفق را از دانش‌آموزان و دانشجویان دریغ کرده ‌است. در کنار این، تحریم‌های خارجی با اثرات اقتصادی و روانی گسترده، نوعی احساس «محکوم به شکست بودن» را شکل داده‌اند که در موارد زیادی درونی شده ‌است. جامعه‌ای که پیوسته با تحریم و فشار مواجه است، گاه ناخواسته روایت این تحقیر را به‌ عنوان «واقعیت ذاتی» می‌پذیرد و آن را با رفتارهای خود از جمله ترجیح راه‌حل‌های خارجی، بی‌اعتمادی به مسیرهای داخلی و انفعال جمعی، تحکیم می‌کند.

آیا راهی برای بازتعریف خود وجود دارد؟
در دهه‌های گذشته، کشورهای مختلفی با وضعیت مشابهی از «خودتحقیر جمعی» روبه‌رو بوده‌اند و مسیر دشواری را برای بازتعریف هویت ملی خود پیموده‌اند. کره‌جنوبی نمونه‌ای شاخص است؛ کشوری که در دهه۱۹۵۰ از فقیرترین‌ها بود، اما با سرمایه‌گذاری در آموزش، ترویج فرهنگ تولید ملی و حمایت گسترده از برندهای داخلی توانست نه‌تنها اقتصاد خود را متحول کند، بلکه غرور ملی را به سطحی تازه برساند. همین رویکرد را به‌ نوعی در ترکیه نیز می‌توان دید؛ جایی که با نوسازی فرهنگی و بازگشت به عناصر تمدنی، تلاش شد تصویر داخلی از توان ملی با جهان‌بینی جدیدی بازسازی شود.
کشورهای اروپای‌شرقی پس از فروپاشی نظام کمونیستی، با بحرانی جدی در اعتمادبه‌نفس جمعی مواجه بودند، اما با تمرکز بر تقویت جامعه مدنی، گسترش گفت‌وگوی عمومی و حمایت از روایت‌های امیدبخش، توانستند نگاه تضعیف‌شده به خود را به مرور بازسازی کنند. در همه این موارد، نقش نهادهای فرهنگی و آموزشی، رسانه‌ها و سیاست‌گذاران در شکل‌ دادن به تصویر تازه از هویت ملی، تعیین‌کننده بوده ‌است. تغییر تصویر ملی نه با تبلیغات زودگذر، بلکه با تلاش پایدار برای دیده‌شدن، شنیده‌شدن و مشارکت مردم حاصل شده است.
برای ایران نیز مسیر مشابهی متصور است. از بازنگری در روایت‌های آموزشی گرفته تا حمایت از تولید داخلی، از تقویت رسانه‌های مستقل گرفته تا به رسمیت شناختن دستاوردهای نخبگان، مجموعه‌ای از اقدامات ساختاری و فرهنگی می‌تواند به ترمیم این شکاف کمک کند. اعتمادبه‌نفس اجتماعی نه یک شعار، بلکه نتیجه تجربه‌های جمعی موفق، گفت‌وگوی آزاد و احساس مشارکت واقعی در سرنوشت ملی است. بازتعریف «خود» زمانی ممکن می‌شود که جامعه خود را نه در آینه تحقیر، بلکه در آینه ظرفیت و امکان ببیند.

جمع‌بندی پایانی: دعوت به گفت‌وگوی صادقانه
در شرایطی که تصویر ذهنی جامعه از خود دچار خدشه شده‌ است، بازنگری در این نگاه نیازمند گفت‌وگویی صادقانه، آزاد و همه‌جانبه است. این بازنگری نه صرفاً در سطح فردی، بلکه در سطوح نهادی نیز باید رخ دهد؛ جایی که افراد، نهادها و تصمیم‌گیران مسئولیت شکل‌ دادن به روایت‌های عمومی را برعهده دارند. تقویت ظرفیت انتقاد سازنده و پذیرش واقعیت‌ها، سنگ‌بنای این فرایند ترمیمی است؛ چراکه فقط در سایه صداقت و مشارکت عمومی می‌توان به بازتعریف هویت جمعی امید داشت.
رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و نهادهای فرهنگی نقش بی‌بدیلی در بازاندیشی روایت‌ها و سیاست‌گذاری‌های هویتی دارند. به‌ جای بازتولید کلیشه‌ها و تقویت نگاه تقلیل‌گرایانه، این نهادها می‌توانند میدان را برای دیده‌شدن روایت‌های جایگزین، تجربیات موفق و الگوهای امیدآفرین باز کنند. دانشگاه‌ها می‌توانند با پژوهش‌های بین‌رشته‌ای، فضای نقد و بازخوانی تاریخی را گسترش دهند؛ رسانه‌ها نیز با تمرکز بر روایت‌های اجتماعی برخاسته از کف جامعه، پل ارتباطی میان شهروندان و سیاست‌گذاران باشند.
در مجموع، بازتعریف نگاه به خود، یک پروژه فرهنگی بلندمدت است؛ پروژه‌ای که از دل آن اعتمادبه‌نفس اجتماعی، وحدت ملی و امید به آینده جوانه می‌زند. این مسیر با اراده‌ای جمعی و راهبری‌ای علمی آغاز می‌شود. دعوت به گفت‌وگوی صادقانه، نقطه شروعی است برای عبور از خودتحقیری به خودشناسی؛ از انفعال به مشارکت. این گفت‌وگو باید صبور، گشوده و همراه با پذیرش تفاوت‌ها باشد تا زمینه‌ای برای بازسازی ذهنیت اجتماعی فراهم آید.