printlogo


«سرآمد» بررسی کرد؛
تبعات ناترازی‌ها بر سیل مهاجرت ایرانیان

گروه راهبردی- مرتضی فاخری - در دهه‌های اخیر، پدیده مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های جمعیتی، اجتماعی و سیاست‌گذاری عمومی بدل شده است. این روند نه‌تنها شامل گروه‌های متخصص و دانشگاه‌دیده، بلکه اقشار مختلف جامعه از جمله جوانان، صاحبان کسب‌وکار، و حتی خانواده‌ها را در بر گرفته است. افزایش چشمگیر تقاضا برای مهاجرت به کشورهای توسعه‌یافته، نشان‌دهنده وجود عوامل ساختاری و بنیادین در ایران است که نه‌تنها مانع شکوفایی فردی و اجتماعی می‌شوند، بلکه انگیزه خروج از کشور را تقویت می‌کنند.
به گزارش روزنامه اقتصاد سرآمد، مرتضی فاخری، محقق و پژوهشگر و کارشناس مسائل اقتصادی در مطلبی اختصاصی برای این روزنامه با بررسی مفهوم ناترازی در حوزه سیاست‌گذاری، توسعه و مدیریت جمعیت به تشریح تبعات منفی ناترازی‌های اقتصادی، آموزشی و... در افزایش آمار مهاجرت ایرانیان در سال‌های اخیر پرداخته است. این مطلب را در ادامه می‌خوانید:
یکی از کلیدی‌ترین مفاهیمی که در تحلیل این پدیده اهمیت می‌یابد، ناترازی‌هاست؛ یعنی بی‌تعادلی‌ها و عدم‌توازن‌های موجود در نظام اقتصادی، نهادی، آموزشی، اجتماعی و منطقه‌ای کشور. ناترازی‌های اقتصادی نظیر توزیع نابرابر فرصت‌های شغلی، نوسان‌های شدید در درآمد و تورم فزاینده؛ ناترازی‌های نهادی مانند محدودیت مشارکت اجتماعی، ضعف شفافیت و ناکارآمدی ساختارهای اداری و ناترازی‌های دانشی و علمی که موجب مهاجرت نخبگان و فرار مغزها شده‌اند، همه و همه به ‌نوعی در تصمیم افراد برای ترک کشور نقش‌آفرینی می‌کنند.

مفهوم ناترازی در ادبیات توسعه، سیاست‌گذاری و مدیریت جمعیت
تحلیل پدیده مهاجرت در ادبیات علوم اجتماعی و اقتصادی عمدتاً بر پایه نظریه‌های کلاسیک و معاصر بنا شده است. نظریه  Push–Pull  با تبیین عوامل دافعه‌(نظیر بیکاری، ناامنی، فساد) و جاذبه‌(نظیر رفاه، آزادی، فرصت‌های شغلی) کشور مقصد، چارچوبی اولیه برای تحلیل انگیزه‌های مهاجرت فراهم می‌آورد. نظریه Dual Labour Market بر نقش تقاضای ساختاری کشورهای توسعه‌یافته برای نیروی کار مهاجر تأکید می‌کند، در حالی‌که Network Theory شبکه‌های اجتماعی را به ‌عنوان تسهیل‌کننده مهاجرت می‌بیند و وابستگی تصمیم مهاجرتی به الگوهای قبلی را تبیین می‌کند. این سه نظریه در کنار هم می‌توانند ساختار چندوجهی مهاجرت ایرانیان را به‌ویژه در شرایط ناترازی‌ها روشن‌تر نمایند.
در حوزه سیاست‌گذاری توسعه، مفهوم ناترازی‌ها به‌ عنوان شکاف‌های ساختاری و سیستمی در نظام اقتصادی، اجتماعی، اداری، آموزشی و منطقه‌ای شناخته می‌شود. ناترازی‌ها می‌توانند موجب تشدید نابرابری، انباشت ناکارآمدی و بروز احساس محرومیت نسبی در گروه‌های مختلف شوند. در ادبیات مدیریت جمعیت، چنین ناترازی‌هایی نه‌تنها به کاهش نرخ ماندگاری انسانی در یک منطقه می‌انجامند، بلکه روندهای مهاجرتی را به ‌صورت مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر قرار می‌دهند؛ به‌ویژه در کشورهایی که ظرفیت اصلاح نهادی محدود است یا در آن‌ها شکاف میان انتظارات فردی و واقعیت‌های ساختاری پررنگ است.
مروری بر مطالعات داخلی نشان می‌دهد که مهاجرت ایرانیان اغلب تحت تأثیر ناترازی‌های اقتصادی‌(افزایش تورم، نرخ بیکاری)، آموزشی‌(تمرکز دانشگاه‌ها) و نهادی‌(فساد، عدم شفافیت) قرار دارد. در پژوهش‌های بین‌المللی نیز کشورهایی چون ونزوئلا، لبنان و پاکستان به‌ عنوان نمونه‌هایی با ناترازی‌های بالا بررسی شده‌اند که شباهت‌هایی با شرایط ایران دارند. همچنین مطالعات سازمان‌های بین‌المللی مانند بانک جهانی، UNDP  و OECD نشان داده‌اند که اصلاح ناترازی‌ها می‌تواند یکی از راهکارهای کلیدی برای کاهش مهاجرت‌های ساختاری و بلندمدت باشد. چنین پیشینه‌ای زمینه‌ساز تحلیل علمی و مقایسه‌پذیر در این مقاله خواهد بود.

ناترازی‌های اقتصادی
ناترازی‌های اقتصادی در ایران از جمله عوامل بنیادینی هستند که موج‌های مهاجرت نیروی انسانی، به‌ویژه جوانان و متخصصان را به ‌شدت تحت تأثیر قرار داده‌اند. نابرابری درآمدی، تمرکز فرصت‌های شغلی در کلانشهرها و نبود عدالت در توزیع منابع، موجب شکل‌گیری احساس محرومیت نسبی و بی‌افقی در میان اقشار مختلف شده است. در چنین شرایطی، افراد با ظرفیت‌های حرفه‌ای بالا شاهد عدم‌تطابق میان مهارت‌های خود و فرصت‌های موجود در بازار کار داخلی هستند؛ عاملی که میل به ترک کشور و جست‌وجوی فرصت‌های برابرتر در بازارهای بین‌المللی را افزایش می‌دهد.
تورم مزمن، رشد سریع هزینه‌های زندگی و بیکاری گسترده فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، انگیزه اقتصادی مهاجرت را به یک محرک ساختاری تبدیل کرده‌اند. کاهش قدرت خرید، عدم‌ثبات در برنامه‌ریزی مالی فردی و خانوادگی و نبود چشم‌انداز شغلی پایدار از جمله عواملی هستند که مهاجرت را از یک انتخاب اختیاری به یک ضرورت تبدیل کرده‌اند. مجموعه این متغیرها نه‌تنها بر تصمیم‌گیری فردی اثر می‌گذارند، بلکه الگوهای مهاجرتی را در سطح ملی تغییر داده‌اند و منجربه تخلیه بخشی از سرمایه انسانی کشور شده‌اند که نقش حیاتی در توسعه اقتصادی و علمی کشور ایفا می‌کرده‌اند.

ناترازی‌های آموزشی و دانشی
تمرکز نابرابر منابع علمی، پژوهشی و دانشگاهی در ایران سبب شده است تا دسترسی عادلانه به فرصت‌های آموزشی و تولید دانش، به‌ویژه در مناطق محروم و شهرهای کوچک، محدود شود. تمرکز شدید امکانات در دانشگاه‌های معدود واقع در کلانشهرها، عدم‌هم‌پوشانی نظام آموزشی با نیازهای بازار کار و فقدان زیرساخت‌های حمایتی برای پژوهش‌های مستقل، موجب کاهش انگیزه نخبگان برای ماندن در کشور شده است. در چنین بستری، رشد علمی با محدودیت‌های ساختاری مواجه بوده که امکان پرورش استعدادها را کاهش داده و باعث گسترش احساس بی‌افقی در میان دانشجویان و پژوهشگران جوان شده است.این شرایط به‌طور مستقیم در مهاجرت تحصیلی و فرار مغزها بازتاب یافته است؛ داده‌های سال‌های اخیر نشان می‌دهند که تعداد دانشجویان ایرانی در دانشگاه‌های برتر جهان به ‌صورت قابل‌توجهی افزایش یافته، به‌ویژه در رشته‌های فنی، پزشکی و علوم پایه. بخش قابل‌توجهی از این مهاجرت‌ها نه به دلیل ضعف فردی، بلکه حاصل محدودیت‌های ساختاری در کشور مبدا هستند که مانع رشد علمی، همکاری بین‌المللی و نوآوری می‌شوند. این روند تهدیدی جدی برای توسعه پایدار کشور به‌‌شمار می‌رود و ضرورت بازنگری در سیاست‌های آموزشی، توزیع منابع علمی و حمایت از نخبگان را دوچندان کرده است.

ناترازی نهادی و ساختاری
ناترازی نهادی و ساختاری در ایران از جمله عوامل کلیدی و دیرپا در شکل‌گیری انگیزه مهاجرت محسوب می‌شود. ضعف در نظام اداری، فقدان شفافیت و گستردگی فساد ساختاری موجب شده است تا فرایندهای تصمیم‌گیری، تخصیص منابع، و ارتقای شغلی به‌جای تکیه بر شایستگی، بیشتر متأثر از روابط، رانت و منافع جناحی باشند. این بی‌اعتمادی نهادی نه‌تنها مشارکت عمومی را کاهش داده، بلکه احساس ناتوانی در اثرگذاری اجتماعی را در میان شهروندان تقویت کرده است؛ به‌ویژه در میان تحصیلکردگان و متخصصانی که انتظار ایفای نقش مؤثر در نظام اداری دارند.
از سوی دیگر، انحصار در تصمیم‌گیری‌های کلان و نبود مکانیسم‌های مؤثر برای مشارکت مدنی، موجب ایجاد شکاف میان ظرفیت‌های فردی و فرصت‌های نهادی شده است. نخبگان، فعالان اجتماعی، و جوانان توانمند، در مواجهه با ساختارهای بسته و غیرپاسخگو، احساس سرخوردگی و عدم‌تعلق یافته و مسیر مهاجرت را به‌ عنوان راهی برای تحقق اهداف فردی و حرفه‌ای برمی‌گزینند. این ناترازی خطرناک، در بلندمدت به تضعیف سرمایه اجتماعی، کاهش نوآوری نهادی و اختلال در روند توسعه پایدار کشور منتهی می‌شود.

ابعاد فرهنگی و اجتماعی
ناترازی‌های فرهنگی و اجتماعی در سال‌های اخیر موجب گسترش احساس بی‌افقی، عدم‌تعلق جمعی و تضعیف پیوندهای اجتماعی شده‌اند. بسیاری از جوانان و متخصصان، به‌ویژه در طبقات تحصیلکرده، با احساس بی‌موقعیتی در ساختارهای فرهنگی کشور مواجه‌اند؛ جایی که ارزش‌های فردی، نوآوری و سبک‌های زندگی متفاوت کمتر دیده و پذیرفته می‌شود. این نوع ناترازی به کاهش اعتماد عمومی، کاهش سرمایه اجتماعی و افزایش تمایل به ترک محیط‌های محدودکننده منجر شده است؛ زیرا افراد احساس می‌کنند فضا برای رشد، اثرگذاری و تعامل سازنده در جامعه وجود ندارد.
شکاف‌های نسلی و فرهنگی، در کنار ناکارآمدی نهادهای میانجی (از جمله رسانه‌ها، نظام آموزشی، و نهادهای مدنی)، موجب شده است تا گفت‌وگو میان گروه‌های مختلف اجتماعی کاهش یافته و الگوهای مهاجرت به ‌صورت عاطفی و فرهنگی نیز تقویت شود. نقش شبکه‌های اجتماعی در این فرایند بسیار چشمگیر است؛ این پلتفرم‌ها نه‌تنها بستر اطلاع‌رسانی و الگوسازی هستند، بلکه مقایسه‌ اجتماعی و نمایش سبک زندگی در کشورهای مقصد را به یک عامل انگیزشی تبدیل کرده‌اند. در نتیجه، مهاجرت از حالت یک تصمیم اقتصادی صرف، به انتخابی فرهنگی و هویتی بدل شده است که ریشه در جست‌وجوی امکان بیان، آزادی سبک زندگی و مشارکت معنادار دارد.

ناترازی منطقه‌ای و جغرافیایی
تمرکز سرمایه‌گذاری، خدمات عمومی، زیرساخت‌های آموزشی و درمانی در تهران و چند کلانشهر دیگر، یکی از نمودهای آشکار ناترازی منطقه‌ای در ایران است. این تمرکز نامتوازن، به مهاجرت داخلی گسترده از شهرهای کوچک و مناطق محروم به مراکز بزرگ انجامیده که نه‌تنها فشار جمعیتی و اقتصادی بر کلانشهرها وارد کرده، بلکه موجب تضعیف ظرفیت‌های محلی در مناطق کمتربرخوردار شده است. از منظر توسعه پایدار، این مدل تمرکز‌گرا باعث بروز نابرابری فضایی و محرومیت ساختاری شده و انگیزه ترک مناطق محروم را در میان ساکنان افزایش داده است.
در نتیجه این ناترازی، مهاجرت داخلی به‌ عنوان مرحله اول و مهاجرت بین‌المللی به ‌عنوان مرحله دوم در تصمیم‌گیری مهاجرتی افراد از مناطق کمترتوسعه‌یافته شکل می‌گیرد. افراد پس از تجربه ناکامی در دستیابی به فرصت‌های واقعی حتی در کلانشهرها، به دنبال مهاجرت خارجی می‌روند تا از دامنه محدود فرصت‌های داخلی رهایی یابند. این چرخه توسعه نامتوازن، موجب تضعیف تعادل جمعیتی، افزایش بار مهاجرتی و فرسایش منابع انسانی مناطق حاشیه‌ای شده و لزوم بازنگری در سیاست‌گذاری منطقه‌ای و آمایش سرزمین را بیش‌ازپیش برجسته کرده
 است.
مطالعه تطبیقی و مقایسه با کشورهای دیگر
کشورهایی مانند لبنان، ونزوئلا و یونان با درجات متفاوتی از ناترازی‌های اقتصادی، نهادی و منطقه‌ای مواجه بوده‌اند که منجربه شکل‌گیری موج‌های مهاجرتی شدیدی در دهه‌های اخیر شده است. در لبنان، بحران اعتماد عمومی، ضعف خدمات عمومی در مناطق غیرمرکزی و نابرابری شدید در توزیع منابع، باعث افزایش مهاجرت نیروهای متخصص و جوان شد. ونزوئلا، باوجود برخورداری از منابع طبیعی غنی، به‌دلیل ناکارآمدی اقتصادی و فروپاشی نهادی، تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین صادرکنندگان مهاجر در آمریکای لاتین شده است. یونان نیز در پی بحران مالی سال۲۰۱۰، با موج خروج جوانان تحصیلکرده مواجه شد؛ پدیده‌ای که عمدتاً ریشه در ضعف فرصت‌های شغلی و تمرکز توسعه در آتن داشت.
در پاسخ به این بحران‌ها، برخی سیاست‌گذاری‌های اصلاحی در یونان و لبنان تجربه‌های نسبتاً موفقی را رقم زده‌اند. یونان با اجرای برنامه‌های توسعه منطقه‌ای، سرمایه‌گذاری در گردشگری روستایی و اعطای مشوق‌های مالیاتی به کسب‌وکارهای محلی، تلاش کرد تا تمرکز اقتصادی را کاهش داده و فرصت‌های جدیدی در مناطق پیرامونی ایجاد کند. لبنان نیز علی‌رغم چالش‌های سیاسی، طرح‌هایی برای تقویت زیرساخت آموزشی در مناطق شمالی و جنوبی آغاز کرده است تا توزیع منابع علمی و خدماتی را متوازن‌تر سازد. این رویکردها نشان می‌دهند که سیاست‌هایی مبتنی بر عدالت فضایی، مشارکت اجتماعی، و حمایت از مناطق محروم می‌توانند اثرات ناترازی را کنترل کرده و انگیزه مهاجرت را تعدیل کنند.
مطالعه تطبیقی با این کشورها می‌تواند برای ایران، به‌ویژه در طراحی راهبردهای توسعه متوازن، اصلاحات نهادی و تقویت سرمایه اجتماعی آموزنده باشد. اتخاذ رویکردهای چندسطحی شامل بازتوزیع منابع، شفاف‌سازی تصمیم‌گیری‌ها، تقویت نهادهای میانجی و تمرکززدایی از تهران، می‌تواند بخشی از الگوی سیاستی برای کاهش جریان‌های مهاجرتی باشد. بهره‌گیری از تجارب موفق و ناموفق سایر کشورها به دولت ایران این امکان را می‌دهد که در چارچوبی مبتنی بر شواهد، ناترازی‌های محرک مهاجرت را شناسایی کرده و با اصلاحات هدفمند به حفظ سرمایه انسانی و جلوگیری از فرسایش اجتماعی بپردازد.

نتیجه‌گیری و پیشنهادها
مجموع بررسی‌های این مقاله نشان داد که ناترازی‌های چندوجهی از اقتصادی و نهادی گرفته تا آموزشی، فرهنگی و منطقه‌ای، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری و تشدید روندهای مهاجرتی در ایران دارند. این ناترازی‌ها نه‌تنها شرایط زیستی، حرفه‌ای و اجتماعی را برای افراد دشوار می‌سازند، بلکه ادراک ذهنی آنان از آینده را نیز تضعیف کرده و مهاجرت را به ‌عنوان راه فرار از بن‌بست‌های ساختاری تقویت می‌کنند. شدت و گستره این نابرابری‌ها به‌گونه‌ای بوده که مهاجرت، از انتخابی فردی به پدیده‌ای جمعی و ساختاری تبدیل شده است.
در واکنش به این بحران، سیاست‌گذاران باید به جای رویکردهای مقطعی و انکارگرایانه، به اصلاحات ساختاری، توزیع عادلانه فرصت‌ها و توانمندسازی مناطق محروم توجه کنند. شفاف‌سازی نهادی، مقابله با فساد، سرمایه‌گذاری در آموزش و پژوهش، ارتقای ظرفیت‌های اداری و بازتوزیع منطقه‌ای منابع می‌تواند بخشی از راهکارهای کاهش ناترازی‌ها باشد. تجربه‌ کشورهای مشابه نشان می‌دهد که توسعه پایدار بدون بازنگری در مدل‌های حکمرانی و برنامه‌ریزی فضایی غیرممکن خواهد بود.
پیشنهاد می‌شود دولت و نهادهای مستقل با تشکیل کمیته‌های تخصصی، پایش مستمر داده‌های مهاجرتی و بهره‌گیری از رویکردهای تطبیقی، زمینه طراحی سیاست‌هایی مبتنی بر عدالت اجتماعی و منطقه‌ای را فراهم کنند. همچنین حمایت از نخبگان، ایجاد بستر مشارکت مدنی و تقویت نهادهای میانجی فرهنگی و اجتماعی، به حفظ سرمایه انسانی و کاهش روندهای مهاجرتی کمک خواهد کرد. مقاله حاضر می‌تواند مبنایی برای مطالعات سیاستی آینده و توسعه ابزارهای عملی در مدیریت مهاجرت مبتنی بر کاهش ناترازی باشد.