رونمایی و جشن امضاء «ریشههای غریبه» کتاب تازه منتشرشده کرم رضا تاج مهر 
        تاجمهر؛ نام لرستان را به قله ادبیات رسانده
        
        
        
        
 بهرام سلاحورزی
 بورخس
ساعت چهار سهشنبهای بارانی در آغاز نیمهی دوم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود هفت است. سالن آمفیتئاتر کانون پرورشی کودکان و نوجوانان خرمآباد، برای چند ساعت شاهد برپایی مراسمی، با عنوان رونمایی و جشن امضاء «ریشههای غریبه» کتاب تازه منتشرشده کرم رضا تاج مهر است.  جمع چشمگیری از اهالی ذوق و هنر و قلم شهر در این روز بارانی آمدهاند تا در شادی رونمایی کار جدید تاج مهرو در کنار او حضوری خودمانی داشته باشند.
به قول احمد بیرانوند شاعر و نویسنده که اجرای برنامه را عهدهدار است؛ هیچکس! با کارت دعوت به مراسم خوانده نشده است؛ بنابراین همه آنها که در باران آمدهاند و در سالن حضور دارند میزبان تاج مهر میباشند و میشود گفت نویسنده میهمان لبخند پر مهر ادبیات است.
پس از بخش رسمی مراسم رسمی ویدیویی که امین ساکی آن را تهیه و تدوین نموده است پخش میشود. ویدیو دو بخش دارد. در آغاز تاج مهر قسمتی از قصه «کلین پنجم» که در پشت جلد مجموعه «ریشههای غریبه» آمده است را میخواند: «رفته بود توی خیابان، مثل خیلیهای دیگر. آخر یک پسربچهی ۱۸ ساله چی می فهمه از سیاست و اغتشاش، عضو کدام حزب و گروه بود؟ سنگ کی را به سینه میزد؟ تازه! مگر خود بابا نمیگفت وقتی با بزرگترها میرفته تظاهرات، ۱۲ سالش بیشتر نبوده و صرف کنجکاوی میرفته و چیزی از سیاست و انقلاب سرش نمیشده؟! فرهاد فقط چند سال بزرگتر از سن آن موقع بابا است...»
بخش دیگر ویدیو اما؛ برمیگردد به مراسم معرفی برگزیدگان دوره سیزدهم و چهاردهم جایزه مهرگان ادب در سال هزاروسیصدونودسه.
مراسم در تهران و در محل انتشارات کتابسرا برگزار گردیده است. هم آنجا که، «سمفونی قورباغهها» با رأی داوران عنوان اثر برتر را از آن خود میسازد.
هیات داوران جایزه مهرگان ادب در بیانیه پایانی خود این گونه به کار تاج مهر نگاه میکند:
«سمفونی قورباغهها» به دلیل اجرای فرمهای متنوع روایت، رعایت ایجاز مصون از حذف و ارائه تصاویر زیباشناختی از دردها و امیدهای انسان؛ به عنوان بهترین مجموعه داستان کوتاه انتخاب کرده و آن را شایسته دریافت تندیس مهرگان ادب و جایزه نقدی دانست.
همچنین هیات داوران مجموعه «سمفونی قورباغهها « را به عنوان یکی از درخشانترین مجموعه داستانهای معرفیشده در یک دهه اخیر دانست و خشنودی خود را از دستبهقلم شدن نویسنده جوان در شهری کوچک و دور از تهران پنهان نکرد.
بعد از قرائت بیانیه و سپس اهدای تندیس مهرگان به تاج مهر از طرف مهدی غبرایی مترجم سرشناس کشور؛ وی اظهار داشت که من بر این باورم که «سمفونی قورباغهها» شاهکاری حیرتانگیز و از بهترین مجموعه داستانهای سالهای اخیر است.
غبرایی در همین بخش از ویدیو نه یک بار که دو بار و با تأکید میگوید: کرم رضا تاج مهر را به یاد داشته باشید که در حال و آینده ادبیات داستانی کشور ماندگار خواهد ماند.
ویدیو تمام میشود و زمانی که احمد بیرانوند برای ادامه برنامه پشت تریبون میرود، از ذهنم میگذرد که «سمفونی قورباغهها» سال یک هزار و سیصد و نود یک توسط نشر قطره منتشر گردیده است.
بیرانوند با تواضع از نصرت مسعودی، هنرمند شناختهشدهی همین عرصه میخواهد تا در دقایقی نگاهی اجمالی به پیشینهی داستان و داستان نویسان پیشین شهر داشته باشد.
چند وقتی است مسعودی را که عمری است بلندبلند فکر کرده و همه زندگیاش را نقش بازی کرده و بارها خودش را، تو و من را خطاب کرده است که: «جنون که در نمیزند عزیز دلم» ندیدهام. تو گویی هزار زخم نهان لای پیرهن دارد. با آن چهره تکیدهی کابوس وارش پیرمرد خنزر پنزری بوف کور را برایم تداعی میکند. سایهای از انسانی معلق- نه زنده، نه مرده- در محیط بیمارگونهای که خودِ هنرمندش را ناگزیر به غرق شدن در روزمرگیها و پنهان شدن لای صورتکها میکند.
نمیدانم شایدم به مرد گاریچی سپهری شبیه است.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ.
گفتم که مسعودی همهی عمرش را نقش بازی کرده است! شک ندارم الآن هم که دارد از پلهها بر صحنه میرود در دل با خود میگوید:
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم
میکوشم
بیشتر اشتباه کنم.
نمیکوشم
بینقص باشم.
راحتتر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود.
 بیرون همچنان باران میبارد. در سهشنبه آغاز نیمه دوم آبان سال نودوهفت؛ اما باورم نمیشود پنجره خیالم هم خیس باشد از باران.
دلم میخواهد بلند شوم و بگویم؛ آهای مرد. مرد حسابی! چه فکر میکنی با خودت و جنونت؟
صدبار هم که زندگی کنی. هزار بار هم که زندگی کنی. نمیتوانی وجدانت را برداری ببری و در سایه بنشانی!
خودش میگوید کمی تا قسمتی مغزش قاط میزند و انگار آلزایمر شده است.
از حرفش خندهام میگیرد. میدانم حالا که بر صحنه آمده چقدر خوب بلد است نقشش را بازی کند.
کمی حرف میزند. سینهای صاف میکند و از زندگی گونگادین میگوید ؛ اینکه بهشت برای گونگادین نیست نوشتهای فلسفی و سورئالیستی است.
 مسعودی آغاز قصه لرستان را از آن علی میردریکوند میداند و او را سرسلسلهی داستاننویسی لرستان میداند. او آنگاه حرفش را به سمت تاج مهر میگرداند و میگوید: قصههای تاج مهر، تصاویری ناب از غم و اندوه انسانی هستند. تصاویری مانا چونان عشق که شکل عوض میکند و مرگ که صورتی متغیر دارد . میگوید: تاج مهر آیندهای درخشان خواهد داشت.
مسعودی که باور دارد مشکلات برای تاج مهر درونی شدهاند. میخواهد تا هیچ جا و توسط هیچکس نویسندهای قیچی نشود! چرا که نویسندگان و شعرا و همه آنها که از اهالی هنر هستند، سرمایههای اصلی جوامع بشریاند. او بر این باور است که سیاستمداران برعکس هنرمندان مانا نیستند.
میگوید: از حافظ و سعدی و فردوسی تا به امثال شاملو و دولتآبادی چنین بوده. مانایی خاص هنر و هنرمنداست. سیاست پیشگان را در همه اعصار از عصر حافظ و سعدی به اینسو با شعرا و نویسندگان به قیاس مینشیند؛ اینکه فرا شدگان چه کسانی هستند و فروشدگان کیاناند؟
مسعودی دیگر بار به سمت تاج مهر سرمی چرخاند و تأکید میکند او را روز بروز عمیقتر خواهد دید!
حرفهای مسعودی تمام میشود. در فاصله پایین او از صحنه احمد بیرانوند خاطرهای را نقل میکند و میگوید: در کار پژوهشی در حیطه ادبیات و شعر پستمدرن شهر به شهر میگشتم تا رسیدم به شمس لنگرودی که جویای حالوروز مسعودی بود. شمس از من پرسید، موضوع را با مسعودی گفتهای پیش از آنکه شهر به شهر گشتنت را آغاز کنی؟
گفتم نه!
و فهمیدم ما به زشتی عادت داریم که خورشیدهای فروتن را نبینیم!
بیرانوند لحظهای سکوت میکند و بعد آنکه بغض چنگ انداخته در گلویش را میبلعد از ماهتیسا طولابی میخواهد دل نوشته کوتاهش را در ارتباط با تاج مهر، روخوانی کند.
ماهتیسای نوجوان از جمله شاگردان تاج مهر است که بهاصطلاح عشقش ادبیات است. او چنین تاج مهر را مورد خطاب قرار میدهد:
به نام خداوند مهر و مهربانی
نمادی از انسانیت، مهربانی، سرافرازی؛ نمادی از ادبیات.
آن زمان که در میان قفسههای پر از کتاب، گیج و بلاتکلیف قدم میزدم، فانوسی در راهم نهادی تا بیاموزم و بخوانم و عشق و علاقهام را کشف کنم.
آن زمان که در زندگیام، تنها من بودم و کتاب، فانوسی بر ورودی مسیر نوشتن نهادی تا راهی جدید از جادههای زندگیام را بیابم.
آن زمان که در دنیای کلماتم، دنبال نظم واژهها میگشتم، فانوس دیگری در مسیرم نهادی تا بیاموزم، افکار و جملاتم را چگونه بر روی کاغذ بیاورم.
در مسیری که در پیشگرفتهام، نور و روشنی و راهنمایی بهسوی موفقیت هستی.
مینویسی و نوشتههایت در خاطرهها برای همیشه باقی خواهد ماند.
میگویی و صدا و گفتههایت به وجودمان نشاط میبخشد.
یاد میدهی و آموزشات، راه را برایمان هموار میسازد.
با داستانهایت به مغز انسان نفوذ کرده و شعله اشتیاق به خواندن را فروزان میکنی.
در کارگاههایت، همدلی را با چاشنی کاغذ و قلم، با روح شکوفههای ادبیات این سرزمین، عجین میکنی.
چشمها را بینا و گوشها را شنوا میسازی و ذهنها را میگشایی.
استاد عزیزم! جناب آقای تاجمهر! در آسمان ادبیات، برای همیشه همچون ستارهای پرنور و ستودنی، ماندگاری و میدرخشی.
به وجودت افتخار میکنیم.
حرفای ماهتیسا که تمام میشود.
آفرین پنهانی که از شانههایش پرندهای، که راه خانه را گم کرده است هی دلهره پهن میکند روی دیوار حیاط. از طرف احمد بیرانوند شاعر، شاعرانه خوانده میشود تا دیدگاهش را در ارتباط با کارهای منتشرشدهی تاج مهر برای حاضرین تبیین نماید.
آفرین پنهانی که، شاعرانه عشق بلوطها و قد کشیدن بادها را درک میکند و به قول خودش از تونلهای مخوف رد شده و در ایستگاه شعر انسانی زنانه به ثبت رسیده است. خردمندانه حضور مرگ و درد زن را در آثار تاج مهر چنین مورداشاره قرار میدهد:
«تاجمهر» شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، و متفکری است که طی دهههای اخیر هم بهعنوان معلم و مربی در تربیت ادبی فرزندان این سرزمین تلاش بسیاری کرده و هم به عنوان نویسندهای توانا و آگاه به مسائل ادبی و اجتماعی توانسته است خود را به جامعه ادبیات بشناساند و تثبیت کند.
وجوه مشترکی در دو مجموعه داستان «سمفونی قورباغهها» و «ریشههای غریبه» وجود دارد که فقط خاص تاجمهر است. این مؤلفهها به عنوان شناسنامه و کد ادبی ایشان، هر کجای خوانده شوند بدون امضا به نام تاجمهر مُهر زده شدهاند.
 یکی از این مؤلفهها عنصر مرگ در آثار داستانی «سمفونی قورباغهها» و «ریشههای غریبه» است. «سمفونی قورباغهها» سرشار از زندگی و مرگ است؛ اما نه زندگیها دچار روزمرگیاند نه مرگها، سادهاند.
 گاهی آدمهای داستانهای تاج مهر کشته میشوند همچون هوشنگ در داستان سیتاج. گاهی مفقود میشوند و گمان مرگشان میرود همچون زنی در داستان باغ کاغذی و گاه مرگی مرموز، متزلزل ازدرون همچون یک قلوی شخصیت داستان « وقتی مادر کِل کشید.»
گاه مرگی که منبعث و ملهم از افسردگی ناشی از تبعیض طبقات اجتماعی است. مرگی که مرگ آرمانها و اهداف است مرگی که برای هر روشنفکر و دگر اندیشی پیش میآید وقتی دچار سرخوردگی و تردید میشود و یا یأس در ارتباط با ناکامیها و نامرادیهایی که در نرسیدن به اهداف و آرمانهایش به او دست میدهد.
 مرگ داستانهای این دو مجموعه مرگی است که در یک فرایند حادثهای اتفاق میافتند و گاه برآیند و مولود یک ساختار اجتماعی و فرهنگی بیمارگونه و متزلزلی هستند که بر جامعه حاکم است. این در حالی ست که مرگ در ریشههای غریبه با سمفونی قورباغهها متفاوت است. مرگی که در داستانهای ریشههای غریبه اتفاق میافتد مرگی است که به دلایل مختلف از امروز حکایت میکند. گاهی ملهم از نابسامانیها و مسائل اجتماعی است که بهطور خودآگاه و ناخودآگاه شخصیتهای داستان درگیر آن میشوند مانند مرگ نوجوان پسر در داستان « دستهایی که از همهچیز میگذرند». گاهی مرگی است که به دلیل جهل و ناآگاهی و مسائل و مشکلاتی که برگرفته از ناآگاهیهای فرهنگی و فکری است؛ بهگونهای که فرد را به دلیل همان جهلی که در آن گرفتار شده است به تباهی و نیستی میکشاند مانند «مرد غریبه و زن فرج در ریشههای غریبه» و گاهی مرگ وجود بیرونی ندارد اما وجود دارد مثل مرگ مهربانی، مرگ اندیشهها، مرگ روابط انسانی، مرگ شعورمندی و گاه مرگی که به علت خشونتهای رفتاری سبب میشود نوجوان دختری قربانی جنگ، بیعدالتیها و ناآگاهیها شود مانند «گُلی در داستان دستهایی از همهچیز میگذرند».
 بنابراین این دو مجموعه سرشار از مرگ هستند در کنار زندگی. انگار حضور و نقش مرگ خیلی پررنگتر از زندگی است؛ چراکه هر کدام از شخصیتهای داستانها بهنوعی در پس و پیش مسائل و مشکلات اجتماعی، فرهنگی و فکری هم درگیر و هم سبب دغدغهمندی آنها میشوند و در نهایت به مرگ و نیستی آنها میانجامد.
تاجمهر در آثارش آن قدر عمیق به عنصر مرگ میپردازد و آنقدر با مخاطب روراست و صادق است که شخصیتهای داستانش با همدیگر و در ارتباط با هم؛ بنابراین مرگ هستهی تغییرناپذیری میشود برای پدیدار شدن و خلق حیرتآور داستانهایی که هر کدام در جای خود قابلتأمل و بررسی هستند.
پس اگر بخواهیم یک هرم مثلثی شکل را در کنار اسلوب نوشتاری ایشان ترسیم کنیم و به نمایش بگذاریم عنصر مرگ در رأس این هرم قرار دارد.
اما مؤلفه دیگری که میتواند ضلع این مثلث را به خوبی نمایان کند شخصیت زن و جامعهی انسانی و شخصیتپردازی ایشان در دو کتاب اخیر است. زن در سمفونی قورباغهها، گاه در قامت مادر، مادربزرگ، همسر و پرستار ظاهر میشود و عشقی که در بطن و متن آن به صورت زیرپوستی و لایهی درونی هر کدام وجود دارد.
 گاهی زنی میشود که تاب و تحمل شرایط نامطلوب اجتماعی را ندارد و میخواهد از آن عبور کند (زن در باغ کاغذی). گاه زنی است که برای عبور از ناممکنها به ممکنی که در اندیشهاست موج میخورد برسد. زنی که فراتر از زمان و زمانه خود میاندیشد. زنی که تلاش میکند بنبستها را بشکند و تاریکیها را پس بزند زنی که از مرداب که نماد ماندگی، روزمرگی و نگاه لذت بخشی جنسی است باشهامت هر چه تمامتر عبور میکند تا پشت مرداب را ببیند؛ تا آفتاب را نظاره کند. زنی که به خورشید شدن میاندیشد و تلاش میکند به اندیشه ورزی برسد مثل «زن در سمفونی قورباغهها». درست مثل نویسندهاش. گاهی زنی است در قامت دختری مهربان و پرستار گونه که اهل هنر و موسیقی است اما با نسل پیش از خود بهخوبی ارتباط برقرار کرده و جهان درونی و ذهنی او را میفهمد مثل» پرستار در گلپری».  گاه زنی عاشق است که همراه و همسفر خوبی برای مردش و حتا بعد از مرگ است مثل مادربزرگ در داستان گل پری. و گاهی زنی که راوی است که ما را به تماشای زیستن در داستان مینشاند. زنی روشنفکر که خود نویسنده و هنرمنداست مثل زن هوشنگ در سیتاچ. میبینید که در همهی داستانهای این مجموعه حضور زن متناسب با فضای داستان است.
پنهانی که زنان شعرش با خنجری در گیسو چراغ میافروزند و جرعهجرعه شعر در عروق کبود روز میریزند در نگاه به عنصر زن در ریشههای غریبه گفت: زن در این مجموعه داستانی بیشتر زنان و دختران نوجوانی هستند که در جهان و جامعه امروز دچار ناامیدیها، ترسها و آسیبهای اجتماعی، ممنوعیتها و محدودیتها هستند و نوع ارتباطشان با جهان بیرون از خود و دیگران، دغدغهها و نیازها و خواستههایشان، از جنس امروز دانست مثل فرشته در داستان کلکین پنجم.
پنهانی، زن فرج در ریشههای غریبه را زنی قربانی ناآگاهی، جهل، بیخردی و فقر فرهنگیای که طی قرون متمادی بر او سایه افکنده و در آن فضا بزرگشده و در نهایت قربانی همان سرطان جهلی میشود که او را به تباهی و نیستی میکشاند میداند. در ادامه افزود: بنابراین در هر دو مجموعه، دغدغههای زنانه، مسائل و مشکلات مربوط به زنان، جایگاه زنان، حقوق از دست رفتهی زنان، تلاش برای آگاهی زنان، موج میزند. چیزی که خیلی از نویسندگان همعصر تاج مهر یا آن را نادیده میگیرند یا به سادگی از آن میگذرند.
وی ضلع سوم مثلث را از مهمترین مؤلفه که ارکان اصلی همه آثار تاجمهر بوده و قابل ارج نهادن میداند را تفکر انتقادی مبتنی برخرد، اندیشه ورزی و آگاهی اجتماعی تاجمهر بیان میکند. اندیشهای که در لایههای پنهان و آشکار آثار ایشان دیده میشود. این اندیشه هم در قلم توانای ایشان مشهوداست هم تلاش میکند از طریق خوانندگان، مخاطبین و کسانی که اهل مطالعه و علاقه به کتاب دارند درجامعه جاری و ساری شود..
وی این سه مؤلفه را از شاخصهای اصلی و کلیدواژههای مهم آثار تاجمهر میداند و ادامه میدهد:
اما در درون این مثلث، مثلثی که تکثیرمی شود؛ یک دایره متولدمی شود. در درون این دایره تفکراندیشی، دغدغههای اجتماعی، آشنایی و وقوف ایشان بر ساختار داستان، تازگی و نوبودن زبان، ساختمندی درست، انتقاد اجتماعی، بایدها و نبایدها، بیزمانی وبی مکانی (در سمفونی قورباغهها) زمان و مکان و اقلیم جغرافیایی خاص (در ریشههای غریبه)، نگاه جامعهشناختی، مردمشناسی، فلسفه زندگی و مرگ، در این دایره موج میزند. تا دریچهای باشد برای این که ما گام برداریم در اضلاع مثلث تثلیث شدهی آثار تاجمهر.
پنهانی، در پایان سخنان خود با تأکید بر این که تاج مهر در ادبیات داستانی توانسته است نهتنها نام و آثار خود که نام لرستان را در جایگاه خاص در ادبیات داستانی تثبیت کند، ابراز امیدواری کرد:
قلم، آثار و تفکر مثبت و پویا و اندیشمندانهی تاج مهر بسترساز ورود به راهی باشد که مسیر آگاهی و دانایی جامعه است.
پس از حرفهای پنهانی، در میان خوشحالی حاضرین مراسم رونمایی و جشن امضاء ریشههای غریبه انجام شد تا آن گونه که وصفش رفت روزی قشنگ در حافظه قصهنویسی خرمآباد مانا بماند.