مادر، غزلی قشنگ قلمی به رسم ارادت
وقتی از سرکنکاش این جهان پر از اسرار را از منظر تحقیق می نگری ، واژه ای خواهی یافت ، کوتاه اما به بلندای مهربانی که قافیه عاشقانه های غزل زندگی را مهیا می سازد
نامی شاه بیت ابیات و گل واژه ای به نام مادر که در تقدس نامش ، قامت رعنا به سجود می نشیند و اذان عشق به اذن حضور او در تپش قلبی معنا می گیرد.
بنازم آن معبودی را که سجود بر او را شرک بر خویش نمی پندارد و بوسه بر دستانش را پرورش روح انسانیت و اخلاق در خویشتن می داند او که به حق ، نشانی از خدا دارد بر روی زمین
بی شک انسانی که تنها در پیشگاه پروردگار و مادر و پدر ، قامت می شکند به حکم جبر روزگار هرگز تن نمی دهد و چون سروقامتان همیشه مردانه شعر زندگی می سراید. مادری که همیشه ایام سجاده اش رو به قبله نیاز، عطر دل انگیز دعا باخود دارد
این چنین از دوران دبستان تا دانشگاه به این نگاه بدرقه و کوله ای پر از دعای او عادت داريم.
در فشار زندگی روی شانه ها، پناهی می جوییم و او چون پرنده ای بال می گشاید برای آرامش و تسکین .به چادر نمازش دل گره می زنیم و آنرا با تمام وجود استشمام می کنیم تا به باران چشم ، گل های چادر گلی قشنگش را آبیاری کنیم ، چه ستودنیست این آرامش
وقتی نامش برعهدی، ضمانت سوگند می شود، جوشش غیرت همپای آن قرار خواهد شد تا حرمت این نام بر همگان عیان شود. تسبیح سجاده اش، نقطه وصلی است از فرش زمین به معراج آسمان ، ذکری که نگرانی ضربان قلبش را به شمارگان شکل می دهد ، زمزمه های دعای سحرگاهانش ، فاتح درب های بهشت است و اسم رمزی بر ملایک که به حکم سخاوت پرودگار، مغفرت را انیس این نجواها کنند
در لبخندش، خدا را حس می کنی و چشمانش قبله نمای راه زندگیست وقتی از کنج عینکش، حال و روزت را می کاود و تو درمانده و حیران که چرا نمی توانی، راز دلت را از او مخفی سازی !
چرخ خیاطی اش، سازی خوشی را می نوازد و دلتنگی را وصله می کند و چشم هایش، همیشه سرمه دارد به انتظار.
عزیزی مي گفت :مادرم را آخرین باری که دیدم در اوج ناباوري سلامم را پاسخ نداد !
آن روز بود که تازه فهمیدم در این دنیای شلوغ چه تنهایم و اولین باری که قلبش آن ترانه همیشگی را نداشت و ماوایی سرد و بی عطر...
در یک کلام خانه هست اما شور استقبالی یافت نمی شود !
و دیگر رمقی برای شنیدن و حالی برای گفتن در خانه ای بدون او نخواهد بود
او به سفری رفته است با بال های سپید و من با انبوهی از حرف های نگفته و حسرت نگفتن های :مادرم دوستت دارم.
مادر، برگرد کلی حرف دارم ، حرف هايم که تمام نشده که چنین بقچه بسته ای !
وقت هایی که دلم هوایی می شود، می روم کنج یک خلوت دنج با استکانی از چای تا عطر آن روزها در وجودم باز حیات گیرند و آنقدر غرق می شوم در خاطرات که قند در دهانم آب می شوند و چای هم در این انتظار سرد سرد می گردد!
از این دار دنیا شماره خط تلفنش را به یادگار حفظ کرده ام ، ثروتی به مقیاس گرانی، گاه و بيگاه به وقت دلتنگی به آن شماره زنگ می زنم .
درست مثل آن روزهای خوب
گوشی هم زنگ می خورد
گویی این صدای لای لایی در ذهن من است، به کلام می آییم و دلم را خالی می کنم و آن قدر حرف می زنم و تلفن هم زنگ می خورد اما....
گوشی را که می گذارم، گونه هايم خیس است، درست مثل آن روزهایی که عاشقانه در شرشر باران ، بی چتر دل به باران می زنیم و سبکبال به مقصد می رسیم .
چقدر دوست دارم باز مرا با نام کوچک صدا کند ، آنوقت است که جانی دیگر بگیرم، واژه مادر به تنهایی سرایش شعر است
او که باشد، دنیایی معنا دارد
حتی اگر در سیلاب مشکلات غرق باشیم یک فنجان چای از دستان مهربانش، مرهمی ست و تداعی آرامش .
این روزها وقتی بر پیشانیش نظر می اندازیم تازه خواهیم یافت که روزگاران رسم گذر عمر را بر پیشانیش به چین و چروکی ترسیم
کرده اند.
در دل حزنی هویت می یابد و از پس این نگار ، قطره اشکی میلاد خواهد یافت. تا اینگونه به پیشواز معبود رویم و صفای دل را سنگفرش حضور خدا سازیم و بخوانیمش به فاطمه آن دردانه حضرت رسول که خود حافظ باشد این یادگار مهربانی را در این عصر نامهربانی ها
قلم چه شوق نگارشی دارد به پابوس نامش، ارادت آوای قلب هامان را نثار این فرشته مهربان می سازیم و برای آنانیکه این هدیه آسمانی را از دست داده اند ، برایشان به مهر پروردگار صبر را خواهانیم.
این روز برای تمامی بانوان ایران زمین و مادران وطنم فرخنده باد و عطر یاد آنانیکه آسمانی شده اند، مانا باد
دانش آموخته دکتری حقوق