فرهنگ و توسعه اقتصادی
محسن عباسیفرد
فرهنگ زیر بنای توسعهی سایر بخشهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ... است. اما فرهنگ و اقتصاد، دو مقوله متصل اند. فرهنگ اقتصاد را ميآفريند و اقتصاد، فرهنگ را «باز توليد» ميكند. در سادهترين گويه ممكن، آن كه اقتصاد ندارد، فرزندش را به مدرسه نميگذارد چون نميتواند و آن فرزند وقتي بيسواد ماند، كودكش را به مدرسه نميگذارد، چون نميداند. اين رخداد، ساليان درازي است كه در حال تكرار و باز تكرار است. فقر فرهنگي به فقر اقتصادي دامن ميزند و فقر اقتصادي، فقر فرهنگي را باز توليد ميكند.براي اين كه رابطه فرهنگ و اقتصاد را بهتر بشناسيم، بهتر است كه از هر كدام تعريف كوتاهي داشته باشيم. فرهنگ مقوله بسيطي است اما به كوتاهترين سخن، عبارت است از آن چه بشر خلق كرده است، اعم از علم و اخلاق و مصنوعات. اما اقتصاد، «علم تخصيص منابع كمياب به احتياجات روزافزون» است. بنابراين اقتصاد از آن حيث كه علم است، خود زير مجموعه و در درون فرهنگ است در عين حال ميتواند بر مادر خود، يعني فرهنگ تأثير بگذارد.فرهنگ مادر همه رفتارها و كنشهاي فردي و جمعي است و براي همين ساختارگرايان، همه حوزههاي كنشهاي فردي و جمعي اعم از حوزه سياست و اجتماع و اقتصاد را ساختهي فرهنگ ميدانند. با اين روش، بسياري از رفتارهاي فردي و جمعي ما، هم ريشه فرهنگي دارد و هم اقتصادي، هم آثار فرهنگي به جاي ميگذارد هم اقتصادي.مثلاً وقتي جواني بيست ساله سوار خودروي يك و نيم ميلياردي ميشود و طول يك خيابان را از پايين به بالا و از بالا به پايين بيهدف گاز مي دهد اين هم ريشه فرهنگي دارد و هم اقتصادي. اما وقتي همان آدم از همان خودرو پوست موز را وسط خیابان می اندازد ريشه فرهنگي دارد و آثار فرهنگي.وقتي در جامعهاي فساد زياد ميشود، هم ريشه فرهنگي دارد هم آثار فرهنگي. وقتي اختلاس زياد ميشود، ريشه فرهنگي و آثار اقتصادي دارد.
ادامه در صفحه 2