در سوگ سایه ی آفتابی
ادامه از صفحه اول
پای اعجاز کلامت ، حد طنازی هنر را به اوج میرساندی و مستانگی احساس را به جنون
تو از شکوه وطن سرودی و سرای امید را جاودانه در ذهن ها شکل دادی و چنان وطن را فاخر نام بردی که با هر بار شنیدنش اشکی به روایت شوق تولد می یابد آنطور که هر ایرانی سراسر شور میگردد
ای انیس خلوت شهریار و دنیایی از نام هاي پر افتخار ، رفتی تا غصه نبودن ها در کمین حالمان باشند
گفتم حال !
حالی که نمانده است !
مهربانا کمی بخوان برایمان که تلخی این کام به حب نبات قافیه شعرهایت ، حس خوبی خواهند داشت چون تن برهنه درختان خزان زده که تنها به نوازش نسیم بهاری مملو از برگ میگردد:
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی !!!!
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
تو از سرای امید ایرانمان با چشمانی خیس بارانی سرودی پس چگونه است که در آن سوی مرزها چشم زین جهان بستی و وطنی که ثانیه های انتظار را به شوق دیدارت یکی یکی میشمارد ، اینچنین در حسرت و نااميدي گذاشتی و درد انتظار را برایش معنای ابدیت بخشیدی
بی شک تو در آغوش ميهن ، آرامشش خواهی یافت تا صدای امواج خروشان خلیج همیشه فارس برای کالبد خاموش سکوتت ، لای لایی را ترجمان شود
بیا تا به گل های دلربای ارغوان ، جامه نو کنی و با صوت دلنشین ربنای رفیق ناب و قنوت پر شده به دعا ، بدرقه کالبد وجودت باشیم
با یادی از شیوه رفتارت که خود غزلیست دل انگیز ، بغض سخنم را به پایان میرسانم
با آن کلام دلارام که گفتی در خانه مان گیلکی و هم فارسی سخن میگفتند که گیلکی برای بیان صميميت استفاده میشد و فارسی بیانی داشت از عظمت ارادت و احترام
پس به قاعده ای نانوشته مادر با پدر گیلکی سخن میگفت و پدرم با مادر به فارسی همراهی میکرد
و پدر هم با مادربزرگ ، گیلکی حرف میزد و مادربزرگ با پدر به فارسی ادب را رعایت میکرد ، عجب حکایت شیرینی
گویی از همان کودکی در وجودت ، نهال احساس را اینچنین آبیاری کرده اند
گفتی که زندگی عالیست چرا که فرصتی بود برای تماشای منظره های خلقت خدا و دیدن آنچه تلخ و شیرین است
آبی آسمان را آینه نام نهادی و جنگل را در این بوم آبی رنگ چه قشنگ ترسیم کردی و صمیمانه گفتی که در نبودنم چگونه یادت میکنند :
سایه صداقت داشت و به آنچه میگفت باور
آفتاب یادت همیشه برقرار