اقتصادسرآمدمنتشرکرد؛ گفتگوی ساده و صمیمی با خانوادهی ناوگروه 86
هزار بار دیگربه دنیا بیایم باز همسر این مرد خواهم شد
گروه امنیت دریا - همسر تكاور نیروی دریایی ارتش گفت: وقتی همسر این مرد شدم، میدانستم یک نظامی نیروی دریایی است و با خودم عهد کردم همراه او باشم نه مانعی برای او. همسرم به دنبال یک یار بود تا در راهی که پیش گرفته، همراهش باشد.کلاس دوم ابتدایی که بود، مادرش را از دست داد؛ حالا او مانده بود و پنج خواهر و برادر قد و نیم قد. در نبود مادر، پدر و داییهایش خیلی هوایشان را داشتند؛ اما هیچکس نمیتوانست جای خالی مادرش را پُر کند.
بزرگ شد و قد کشید و حالا برای خودش مردی شده بود و باید کاری برای خودش، دست و پا میکرد؛ عشق و علاقه موجب شد برای همیشه، یونيفرم سفید، مبارک و مقدس نیروی دریایی ارتش را بر تن کند. حالا که مستقل شده، هر ماه، برای سه خواهر و برادر کوچکترش کادوهایی رنگارنگ میخرد؛ تلویزیون رنگی هم تازه آمده بود که آن را هم برایشان خرید. به اصرار خانواده، دیگر وقتش رسیده تا آستین همت را بالا زده و همراه و همسفر همیشگیاش را انتخاب کند، همسری که هم بتواند همسری کند و هم یار و همراه همیشگیاش در این مسیر پر فراز و نشیب باشد.
او پسری لُر از دیار ممسنی استان فارس و فرزند یک کشاورز است؛ دختری را از همین دیار میبیند و یکدل نه، بلکه صد دل عاشق او میشود. بار اول به خواستگاری میرود اما پدر دختر قبول نمیکند. بار دوم میرود و باز هم نظر پدر دختر همان است. بار سوم میرود و پدر میگوید با چه زبانی بگویم که دختر به نظامی نمیدهم. پسر اما باز هم میرود و برای بار چهارم هم جواب منفی میشنود. او اما حسابی عاشق شده و نمیتواند از این عشق، دست بکشد پس برای پنجمین بار هم راهی این خانه میشود تا جواب مثبت بگیرد اما باز هم جواب پدر منفی است. پسر اما خسته نشده و بار ششم هم به خواستگاری میرود و باز هم همان جواب همیشگی. حالا مادر دختر، مقابل پدر میایستد و میگوید «هفت فرزند داری، شش تا برای تو و یکی برای من. برای بقیهی بچهها تو تصمیم بگیر و این دختر را به من بسپار، میخواهم دخترم را به این پسر بدهم و برای او مادری کنم». زور مادر میچربد و کمکم قرار خواستگاری و بلهبرون و عروسی یکی پس از دیگری، فرا میرسد. حالا دختری که از کنار خانواده تکان نمیخورد و خیلی به آنها وابسته بود، باید به همراه همسرش، به بوشهر برود و 198کیلومتر از خانواده فاصله بگیرد. اوایل سخت بود و تند تند میآمد ممسنی. پدر اما به جای اینکه دلتنگ دختر شود، دلتنگ داماد میشود. او آنقدر در دل پدر دختر جا باز کرده بود که وقتی میخواست به شهرستان بیاید، پدر دختر، قربانی و یخچال خانه را از خوراکیهای رنگارنگ سرریز میکرد و میگفت همهی اینها برای سیدامیرعلی است.از این ماجرا بیست سال میگذرد؛ دختر صاحب دو فرزنده شده و میگوید: «اگر هزار بار دیگر هم به دنیا بیایم، باز هم همسر این مرد دريايي خواهم شد».
مأموریت تاریخی
برای آَشنایی با این زندگی شیرین و دوستداشتنی، پای گفتوگوی خانم فاطمه بوستانی همسر سید امیرعلی داوودی، یکی از تکاوران نیروی دریایی ارتش نشستیم که تا کنون ده بار به دریا رفته، از 80 روز تا هشت ماه. آخرین مأموریتش، یکی از مأموریتها مهم و ناب تاریخ ایران بوده است یعنی ناوگروه 86؛ این ناوگروه پس از اعزام به مأموریت دور کرهی زمین از مبدأ بندرعباس، در شهریور ماه سال 1401، در نخستین ایستگاه در بندر بمبئی هند توقف کرد و سپس با عبور از خلیج بنگال و تنگهی مالاگا در جاکارتا- پایتخت اندونزی- پهلو گرفت.
ناوگروه ۸۶ در ادامهی مأموریت تاریخی خود، با ادامهی مسیر به سمت دریای جاوه و عبور از تنگهی مکاسار و دریای سلبس، برای نخستین بار در تاریخ دریانوردی نظامی کشورمان، پا به عرصهی پهناور اقیانوس آرام گذاشت و با عبور از بیشترین عرض اقیانوس آرام و گذر از کنار جزایر میکرونزی و پولینزی، به سمت تنگهی ماژلان در جنوب قارهی آمریکا حرکت کرد و با عبور از این تنگه، وارد اقیانوس اطلس جنوبی شد. سپس با حرکت به سمت شمال و عبور از سواحل شیلی، آرژانتین، اروگوئه و برزیل، نهایتاً در بندر ریودوژانیروی برزیل پهلوگیری کرد که این پهلوگیری مصادف با یکصدوبیستمین سالگرد برقراری روابط ایران و برزیل بود.ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش پس از توقف چند روزه در ریودوژانیرو، با عبور از عرض اقیانوس اطلس در شهر کیپتاون آفریقای جنوبی پهلوگیری کرد و در این شهر نیز چند روزی توقف داشت و پس از آن طی یک دریانوردی حدوداً ۴۰روزه، در ۲۴ اردیبهشت ماه وارد بندر صلالهی عمان شد. دریادلان ایرانی نهایتاً با طی حدود دو هزار کیلومتر از بندر صلاله، وارد آبهای سرزمینی کشورمان شده و با گذر از تنگهی هرمز در بندرعباس پهلو گرفتند.مجموع مسیر طیشده توسط ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، حدود ۶۵ هزار کیلومتر بود که این، نخستین بار در تاریخ دریانوردی ایران است که یک ناوگروه رزمی از مبدأ ایران، این مسافت طولانی را طی میکند. این مهم در حالی به دست آمد که ناوشکن تمام ایرانی دنا به خوبی از عهدهی مأموریت محوله برآمد و تجربهای ارزشمند برای مراکز دانشگاهی، صنایع دریایی و نهایتاً دریانوردان نیروی دریایی ارتش کسب کرد. البته در پشت تمام این جهادها، زنانی حضور دارند که معمار کبیر انقلاب، حضرت آیتالله خمینی آنها را اینگونه توصیف کرده است: «از دامن زن، مرد به معراج میرود».خانم فاطمه بوستانی، همسر آقای داوودی است و دو فرزند دارند؛ نگین و حسین. نگین پشت کنکوری است و حسین هم دبیرستانی. وقتی همسرش به مأموریت میرفت، پدربزرگ میآمد و آنها را با خودش به شهرستان میبرد اما مدتی است پدربزرگ از دنیا رفته و همین امر، ناراحتی آنها را دو چندان کرده است زیرا در این هشت ماه که پدر به مأموریت رفته، یک بار به تنهایی راهی ممسنی میشوند آن هم به سختی چون نه پدر بود و نه پدربزرگ.
حال و هوای خانه در نبود پدر
راستی تا به حال فکر کردهاید وقتی مرد خانه نیست، شرایط برای یک زن چگونه میشود؟ همین سوال را از خانم بوستانی پرسیدیم و او در پاسخ گفت: «برخی کارهای خانه مردانه است مانند تعمیر خودرو، تعمیر کولر و آبگرمکن و غیره. از سوی دیگر خودم هم مریض شدم و دکتر ساعت یک شب، نوبت امآرآی داد؛ خیلی برایم سخت بود که در این ساعت، یک زن تنها پشت فرمان بنشینم؛ همسرم آن زمان در برزیل بود و به صورت تصویری، من را تا آنجا همراهی کرد». به اذعان خانم بوستانی، «وقتی همسر دور از خانه است، هر کاری میخواهی انجام دهی، فکر میکنی پشتت خالی است اما اگر او باشد، دلگرمی بزرگی است. مثلاً حسین عمل دارد و منتظر ماندم که پدرش برگردد. یک عمل هم چهار سال پیش انجام داد و دوباره باید انجام دهد زیرا بین مهرههای کمرش فاصله افتاده است. گاهی تنهایی و نیمههای شب او را به بیمارستان میبردم».وقتی بابا به مأموریت میرود، مادر خیلی هوای بچهها را دارد اما به قول خودش، هر چقدر هم تلاش کنم، باز هم نمیتوانم جای خالی پدرشان را پر کنم؛ مثلاً نگین و حسین، از بچگی تا کنون، با پدرشان به خرید میروند و آنقدر وابستهاند که حتی بند کفششان را پدر میبندد و خلاصه خیلی هوایشان را دارد. خانم بوستانی در این باره میگوید:«علت این همه محبت این است که همسرم در کودکی، مادرش را از دست داد و بسیار سختی کشیده است به این دلیل، دوست ندارد بچههایش اذیت شوند».
نگین، دختر خانواده هم از زمانی میگوید که پدر هست و شبها با هم فیلم میبینند و یا آنکه آخر هفتهها حتماً آنها را بیرون از منزل به تفریح میبرد. وی میگوید: «حتی مواقعی هست که ما یادمان میرود مراقب خودمان باشیم اما بابا همیشه حواسش به ما هست». اتاق او را هم پدر درست کرده تا بتواند برای کنکور، راحتتر درس بخواند.
حسین، پسر خانواده هم بر خلاف پسران همسن خود، خیلی به پدر وابسته است طوری که چند هفته قبل امتحانات، بسیار گریه میکرد و بیقرار بود. مادر توضیح میدهد: «پسرم قبل از امتحانات میگفت، مامان من ۱۰ روز دیگر بیشتر مهلت نمیدهم تا بابا برگردد و من میگفتم من چه کار کنم، مگر من میتوانم بروم و او را بیاورم».
هر روز، سه آیتالکرسی برایم بخوان
خانم بوستانی، در این بیست سال، نام همسرش را تاج سر گذاشته و او را اینگونه صدا میزند. نگین هم پدرش را پسرم خطاب میکند و حسین هم او را رفیق خود میداند. علت این همه عشق و علاقه بین خانواده را میتوان در ویژگیهای مثبت پدر جستوجو کرد. مادر خانواده در این باره میگوید: «همسرم مهربان، باوفا، بامرام و صبور است؛ بسیار اتفاق افتاده که من عصبانی شوم اما او همیشه آرام است. با همه چیز کنار میآید. با این که بچهی چهارم است ولی در فامیل هر کاری داشته باشند از او مشورت میگیرند. مثلاً در مأموریت آخر، برادرانش منتظر بودند تا همسرم از مأموریت برگردد و کارهای زمین و انحصار وراثت را انجام دهد».
وی در مواقع دلتنگی مدام آیتالکرسی را تکرار میکند و میگوید: «همسرم در تماسهایش میگفت مأموریت سنگین است. او به آیتالکرسیهایی که برایش میخوانم، بسیار اعتقاد دارد و همیشه میگفت روزی سه آیتالکرسی برای من بخوان و سه تا هم برای کل کارکنان ناو».
از بالا رفتن پرچم لرها در برزیل تا پخش آهنگ لری در ناو
خانم بوستانی با لهجهی شیرین لریاش، ما را میبرد به سفر ناوگروه 86 و خاطرات شیرین و بامزهی همسرش. او میگوید بخشی از سفر این ناوگروه، مصادف با ماه رمضان بود و همسرم عکسهایی از نمازجماعت و سفرههای افطارشان را برای ما ارسال میکرد».وی ادامه میدهد: «یکبار عکسی فرستاد که پرچم ایران را در برزیل به اهتزاز در آوردند و بسیار خوشحال شدم و از شدت شادی گریه کردم».
در این ناو، حدود هفده نفر از غیورمردان لُر ممسنی حضور داشتند و وقتی ناو در تنگهی ماژلان در برزیل پهلو میگیرد، لرها دست به کار شده و هر طوری شده باید در برزیل آمریکای جنوبی خودی نشان دهند و پرچم لرها را در آمریکای جنوبی بالا ببرند. خانم بوستانی در این باره با خنده ادامه میدهد: «جوک معروفی وجود دارد که پدر لری، پسرش را به خارج از کشور فرستاده تا درس بخواند. وقتی پس از چند ماه به آنجا سر میزند، پسرش انگلیسی نمیگوید بلکه خارجیهایی که دوست او هستند، همه به زبان لری صحبت میکنند و میگویند: بیا باوَت اوما یعنی بیا بابات اومد».
(عکس لرهای ممسنی حاضر در ناوگروه 86-آمریکای جنوبی-تنگهی ماژلان-بهمنماه 1401)
این همسر تكاور نیروی دریای ارتش، از دیگر خاطرات جالبش میگوید و ادامه میدهد: «بیستم اسفندماه، تولد همسرم بود. به خانمهایی که همسرشان در همین مأموریت ناوگروه 86 بودند، اصرار کردم که به همسرانتان بگویید برای همسرم در ناو تولد بگیرند. همسرم گفت که خیلی تولد خوبی گرفتند؛ آنها آهنگ لری گذاشتند و فیلم گرفتند».
*ناوگروه، سه طوفان سهمگین را رد کرد
خانم بوستانی میگوید «ناوگروه86، سه طوفان سهمگین را رد کرده و حتی چند ناو هم آنجا غرق شده بود اما همسرم اصلاً اینها را به من نگفت. او همیشه در تماسهایش میگفت همه چیز اینجا خوب است و جای هیچ نگرانی نیست».
وی ادامه میدهد: «از زمانی که همسرم رفت، ده کیلو وزن کم کردم؛ طوری که وقتی برای سفر نوروز به شهرستان رفتیم، اقوام همسرم مرا نشناختند و گفتند چرا اینقدر وابستهای که به این حال درآمدهای و بچههایت را نگران میکنی؛ همسرم هم عکس جدید فرستاده بود که خیلی لاغر شده بود و وقتی میپرسیدم چرا لاغر شدهای، میگفت به خاطر ورزش زیاد است. وقتی او هم به من میگفت چرا لاغر شدهای، میگفتم به خاطر رژیم است. در حالیکه هر دوی ما وقتی از هم دور میشویم، لاغر میشویم».
زنان لُر شجاع هستند
خانم بوستانی آنقدر قوی و متعهد به این زندگی مشترک است که هیچ وقت دوست ندارد دلتنگیهای خود را به دیگران نشان دهد. به گفتهی او «زمان بدرقهی همسرم، در هنگام خداحافظی، ما خیلی گریه کردیم حتی خود همسرم هم گریه کرد؛ اما همیشه یاد گرفتیم که قوی باشیم و ناراحتیهایمان را بروز ندهیم».
وی ادامه میدهد: «حتی در زمانی که همسرم نبود، هر مشکل یا گرفتاری که داشتیم، آن را به آشنایان و همسایهها نمیگفتم. بسیاری از همشهریهای ما دورهمی میگرفتند و هوا که خنک بود با هم بیرون میرفتیم. یک بار به خاطر بیماری حسین نرفتم و به آنها چیزی نگفتم. بعدها که متوجه شدند گفتند چرا نگفتی که کمکت کنیم؛ من هم گفتم دوست دارم کارهایم را خودم انجام دهم».این همسر تكاور نیروی دریایی ارتش با خنده ادامه میدهد: «زنان لر شجاع هستند؛ وقتی اولین مأموریت همسرم پیش آمد، پدرم به بوشهر آمد و آن زمان سریع اقدام به گواهینامهی رانندگی کردم با آنکه پسرم حسین تازه به دنیا آمده بود، در ابتدا پدرم اجازه نمیداد پشت فرمان بنشینم و رانندگی کنم اما همسرم که آمد، از همان ابتدا من را پشت فرمان گذاشت و از نورآباد ممسنی تا بوشهر را رانندگی کردم».وی تأکید میکند: «قطعاً شرایط دوری سرنشینان ناو بیشتر از ما سخت بود زیرا ما به خانوادههایمان دسترسی داشتیم و میتوانسیتیم به دیدن آنها برویم اما آنها خیر. تنها کاری که برای این دریادلان از دستم بر میآمد این بود که هر صبح که از خواب بیدار می شدم، برای همهشان آیتالکرسی بخوانم و دعا کنم همهشان سالم و سلامت باشند و هیچ خطری آنها را تهدید نکند. همیشه میگفتم یکی از آنها مال من هست و بقیه برای ایران هستند. پس دعا میکردم همه سلامت برگردند».
نقاشیهای مخفیانه در چمدان پدر
نگین داوودی، دختر خانواده، خیلی به پدر وابسته است و مثل بچگی، هر بار که پدر به سفر میرود، همچنان گریه میکند. بچه که بود، وقتی بابا مأموریت میرفت، برایش نقاشی میکشید و مخفیانه آن را در چمدانش میگذاشت تا هر وقت آن را ببیند، شگفتزده شود. این بار که به مأموریت ناوگروه 86 رفت، مخفیانه عکس کودکیاش را در چمدانش گذاشت. او در این باره میگوید: «وقتی بابا تماس گرفت، گفت عکس را به دوستانش نشان داده است و میگفت هر وقت دلتنگتان میشوم، عکسهایتان را در گوشی میبینم ».نگین از سفر ناشناخته اما مهم پدر سخن به میان میآورد و حس خود را اینگونه توصیف میکند: «از نبود پدر احساس دلتنگی شدیدی داشتیم چون وقتی پدرم در خانه است، با هم بیرون میرویم. از طرفی چون پدرم و همکارانش در حال انجام کار بزرگی هستند، در کنار دلتنگی، حس خوبی هم داریم. دوری او سخت است اما باید تحمل کنیم».او ادامه میدهد: «من در حال درس خواندن برای کنکور هستم و هر بار که بابا زنگ میزد، میگفت برایت دعا میکنم تا روحیهی خوبی داشته باشی. من به پدرم خیلی وابسته هستم و او را پسرم صدا میزنم. حتی در گوشی موبایلم هم او را به اسم «پسرم» ذخیره کردهام». به گفتهی او «وقتی کوچکتر بودیم و بابا به مأموریت میرفت، خیلی گریه می کردیم؛ پدربزرگم هم میآمد و ما را با خودش به شهرستان میبرد اما حالا که پدربزرگ نیست، این بار مادر را بیشتر درک کردیم زیرا به معنای واقعی، هم برای ما پدر بودند و هم مادر. همهی این سختیها را به این امید تحمل میکنیم که پدر به سلامت میآید و دوباره دور هم جمع شده و همه چیز خوب میشود».
پسر خانواده: بابا، رفیق من است
حسین داوودی، پسر خانواده هم دوست دارد پزشک شود و تخصص مغز و اعصاب را انتخاب کند تا به اذعان خودش در مملکتش، کارهای بزرگی انجام دهد.او حس و حالش را از مأموریت پدر اینگونه تعریف میکند: «وقتی فهمیدم پدرم برای ۸ ماه میخواهد برود، دو تا حس داشتم. یک حس بد به خاطر تنهایی مادرم و یک حس خوب به خاطر کار بزرگی که قرار بود انجام دهند».او پدرش را رفیق خود میداند و میگوید: «با پدرم خیلی صمیمی هستیم و شوخی میکنیم. وقتی در خانه هستند، سعی میکنم بیشتر وقتم را با او بگذرانم. هر مشکلی باشد با او همدردی میکنم و زمانی که حوصلهام سر میرود، با هم بیرون میرویم».به گفتهی حسین، «تمام افرادی که در ناو حضور دارند، صبر و قدرت زیادی دارند که این همه مدت در دریا باشند و فقط آب و موج دریا را ببینند بدون دیدن شهر، ساختمان، اقوام و آشناها. اینها خیلی صبر و قدرت میخواهد».
اجازه میدهی همسرت باز هم به مأموریت برود؟
برای خاتمهی مصاحبه، به سراغ مادر رفتیم تا بپرسیم آیا حاضر است، همسرش باز هم به چنین مأموریتهای سختی برود یا خیر؛ پاسخ او اما فراتر از انتظار بود زیرا گفت: «من وقتی همسر این مرد شدم، میدانستم یک نظامی نیروی دریایی است و با خودم عهد کردم که همراه او باشم نه مانعی برای او پس نمیتوانم به همسرم بگویم به دریا نرود و فقط کنار من باشد. او فقط به دنبال همسر نبود بلکه به دنبال یک یار بود تا در راهی که پیش گرفته، همراهش باشد».
بزرگ شد و قد کشید و حالا برای خودش مردی شده بود و باید کاری برای خودش، دست و پا میکرد؛ عشق و علاقه موجب شد برای همیشه، یونيفرم سفید، مبارک و مقدس نیروی دریایی ارتش را بر تن کند. حالا که مستقل شده، هر ماه، برای سه خواهر و برادر کوچکترش کادوهایی رنگارنگ میخرد؛ تلویزیون رنگی هم تازه آمده بود که آن را هم برایشان خرید. به اصرار خانواده، دیگر وقتش رسیده تا آستین همت را بالا زده و همراه و همسفر همیشگیاش را انتخاب کند، همسری که هم بتواند همسری کند و هم یار و همراه همیشگیاش در این مسیر پر فراز و نشیب باشد.
او پسری لُر از دیار ممسنی استان فارس و فرزند یک کشاورز است؛ دختری را از همین دیار میبیند و یکدل نه، بلکه صد دل عاشق او میشود. بار اول به خواستگاری میرود اما پدر دختر قبول نمیکند. بار دوم میرود و باز هم نظر پدر دختر همان است. بار سوم میرود و پدر میگوید با چه زبانی بگویم که دختر به نظامی نمیدهم. پسر اما باز هم میرود و برای بار چهارم هم جواب منفی میشنود. او اما حسابی عاشق شده و نمیتواند از این عشق، دست بکشد پس برای پنجمین بار هم راهی این خانه میشود تا جواب مثبت بگیرد اما باز هم جواب پدر منفی است. پسر اما خسته نشده و بار ششم هم به خواستگاری میرود و باز هم همان جواب همیشگی. حالا مادر دختر، مقابل پدر میایستد و میگوید «هفت فرزند داری، شش تا برای تو و یکی برای من. برای بقیهی بچهها تو تصمیم بگیر و این دختر را به من بسپار، میخواهم دخترم را به این پسر بدهم و برای او مادری کنم». زور مادر میچربد و کمکم قرار خواستگاری و بلهبرون و عروسی یکی پس از دیگری، فرا میرسد. حالا دختری که از کنار خانواده تکان نمیخورد و خیلی به آنها وابسته بود، باید به همراه همسرش، به بوشهر برود و 198کیلومتر از خانواده فاصله بگیرد. اوایل سخت بود و تند تند میآمد ممسنی. پدر اما به جای اینکه دلتنگ دختر شود، دلتنگ داماد میشود. او آنقدر در دل پدر دختر جا باز کرده بود که وقتی میخواست به شهرستان بیاید، پدر دختر، قربانی و یخچال خانه را از خوراکیهای رنگارنگ سرریز میکرد و میگفت همهی اینها برای سیدامیرعلی است.از این ماجرا بیست سال میگذرد؛ دختر صاحب دو فرزنده شده و میگوید: «اگر هزار بار دیگر هم به دنیا بیایم، باز هم همسر این مرد دريايي خواهم شد».
مأموریت تاریخی
برای آَشنایی با این زندگی شیرین و دوستداشتنی، پای گفتوگوی خانم فاطمه بوستانی همسر سید امیرعلی داوودی، یکی از تکاوران نیروی دریایی ارتش نشستیم که تا کنون ده بار به دریا رفته، از 80 روز تا هشت ماه. آخرین مأموریتش، یکی از مأموریتها مهم و ناب تاریخ ایران بوده است یعنی ناوگروه 86؛ این ناوگروه پس از اعزام به مأموریت دور کرهی زمین از مبدأ بندرعباس، در شهریور ماه سال 1401، در نخستین ایستگاه در بندر بمبئی هند توقف کرد و سپس با عبور از خلیج بنگال و تنگهی مالاگا در جاکارتا- پایتخت اندونزی- پهلو گرفت.
ناوگروه ۸۶ در ادامهی مأموریت تاریخی خود، با ادامهی مسیر به سمت دریای جاوه و عبور از تنگهی مکاسار و دریای سلبس، برای نخستین بار در تاریخ دریانوردی نظامی کشورمان، پا به عرصهی پهناور اقیانوس آرام گذاشت و با عبور از بیشترین عرض اقیانوس آرام و گذر از کنار جزایر میکرونزی و پولینزی، به سمت تنگهی ماژلان در جنوب قارهی آمریکا حرکت کرد و با عبور از این تنگه، وارد اقیانوس اطلس جنوبی شد. سپس با حرکت به سمت شمال و عبور از سواحل شیلی، آرژانتین، اروگوئه و برزیل، نهایتاً در بندر ریودوژانیروی برزیل پهلوگیری کرد که این پهلوگیری مصادف با یکصدوبیستمین سالگرد برقراری روابط ایران و برزیل بود.ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش پس از توقف چند روزه در ریودوژانیرو، با عبور از عرض اقیانوس اطلس در شهر کیپتاون آفریقای جنوبی پهلوگیری کرد و در این شهر نیز چند روزی توقف داشت و پس از آن طی یک دریانوردی حدوداً ۴۰روزه، در ۲۴ اردیبهشت ماه وارد بندر صلالهی عمان شد. دریادلان ایرانی نهایتاً با طی حدود دو هزار کیلومتر از بندر صلاله، وارد آبهای سرزمینی کشورمان شده و با گذر از تنگهی هرمز در بندرعباس پهلو گرفتند.مجموع مسیر طیشده توسط ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، حدود ۶۵ هزار کیلومتر بود که این، نخستین بار در تاریخ دریانوردی ایران است که یک ناوگروه رزمی از مبدأ ایران، این مسافت طولانی را طی میکند. این مهم در حالی به دست آمد که ناوشکن تمام ایرانی دنا به خوبی از عهدهی مأموریت محوله برآمد و تجربهای ارزشمند برای مراکز دانشگاهی، صنایع دریایی و نهایتاً دریانوردان نیروی دریایی ارتش کسب کرد. البته در پشت تمام این جهادها، زنانی حضور دارند که معمار کبیر انقلاب، حضرت آیتالله خمینی آنها را اینگونه توصیف کرده است: «از دامن زن، مرد به معراج میرود».خانم فاطمه بوستانی، همسر آقای داوودی است و دو فرزند دارند؛ نگین و حسین. نگین پشت کنکوری است و حسین هم دبیرستانی. وقتی همسرش به مأموریت میرفت، پدربزرگ میآمد و آنها را با خودش به شهرستان میبرد اما مدتی است پدربزرگ از دنیا رفته و همین امر، ناراحتی آنها را دو چندان کرده است زیرا در این هشت ماه که پدر به مأموریت رفته، یک بار به تنهایی راهی ممسنی میشوند آن هم به سختی چون نه پدر بود و نه پدربزرگ.
حال و هوای خانه در نبود پدر
راستی تا به حال فکر کردهاید وقتی مرد خانه نیست، شرایط برای یک زن چگونه میشود؟ همین سوال را از خانم بوستانی پرسیدیم و او در پاسخ گفت: «برخی کارهای خانه مردانه است مانند تعمیر خودرو، تعمیر کولر و آبگرمکن و غیره. از سوی دیگر خودم هم مریض شدم و دکتر ساعت یک شب، نوبت امآرآی داد؛ خیلی برایم سخت بود که در این ساعت، یک زن تنها پشت فرمان بنشینم؛ همسرم آن زمان در برزیل بود و به صورت تصویری، من را تا آنجا همراهی کرد». به اذعان خانم بوستانی، «وقتی همسر دور از خانه است، هر کاری میخواهی انجام دهی، فکر میکنی پشتت خالی است اما اگر او باشد، دلگرمی بزرگی است. مثلاً حسین عمل دارد و منتظر ماندم که پدرش برگردد. یک عمل هم چهار سال پیش انجام داد و دوباره باید انجام دهد زیرا بین مهرههای کمرش فاصله افتاده است. گاهی تنهایی و نیمههای شب او را به بیمارستان میبردم».وقتی بابا به مأموریت میرود، مادر خیلی هوای بچهها را دارد اما به قول خودش، هر چقدر هم تلاش کنم، باز هم نمیتوانم جای خالی پدرشان را پر کنم؛ مثلاً نگین و حسین، از بچگی تا کنون، با پدرشان به خرید میروند و آنقدر وابستهاند که حتی بند کفششان را پدر میبندد و خلاصه خیلی هوایشان را دارد. خانم بوستانی در این باره میگوید:«علت این همه محبت این است که همسرم در کودکی، مادرش را از دست داد و بسیار سختی کشیده است به این دلیل، دوست ندارد بچههایش اذیت شوند».
نگین، دختر خانواده هم از زمانی میگوید که پدر هست و شبها با هم فیلم میبینند و یا آنکه آخر هفتهها حتماً آنها را بیرون از منزل به تفریح میبرد. وی میگوید: «حتی مواقعی هست که ما یادمان میرود مراقب خودمان باشیم اما بابا همیشه حواسش به ما هست». اتاق او را هم پدر درست کرده تا بتواند برای کنکور، راحتتر درس بخواند.
حسین، پسر خانواده هم بر خلاف پسران همسن خود، خیلی به پدر وابسته است طوری که چند هفته قبل امتحانات، بسیار گریه میکرد و بیقرار بود. مادر توضیح میدهد: «پسرم قبل از امتحانات میگفت، مامان من ۱۰ روز دیگر بیشتر مهلت نمیدهم تا بابا برگردد و من میگفتم من چه کار کنم، مگر من میتوانم بروم و او را بیاورم».
هر روز، سه آیتالکرسی برایم بخوان
خانم بوستانی، در این بیست سال، نام همسرش را تاج سر گذاشته و او را اینگونه صدا میزند. نگین هم پدرش را پسرم خطاب میکند و حسین هم او را رفیق خود میداند. علت این همه عشق و علاقه بین خانواده را میتوان در ویژگیهای مثبت پدر جستوجو کرد. مادر خانواده در این باره میگوید: «همسرم مهربان، باوفا، بامرام و صبور است؛ بسیار اتفاق افتاده که من عصبانی شوم اما او همیشه آرام است. با همه چیز کنار میآید. با این که بچهی چهارم است ولی در فامیل هر کاری داشته باشند از او مشورت میگیرند. مثلاً در مأموریت آخر، برادرانش منتظر بودند تا همسرم از مأموریت برگردد و کارهای زمین و انحصار وراثت را انجام دهد».
وی در مواقع دلتنگی مدام آیتالکرسی را تکرار میکند و میگوید: «همسرم در تماسهایش میگفت مأموریت سنگین است. او به آیتالکرسیهایی که برایش میخوانم، بسیار اعتقاد دارد و همیشه میگفت روزی سه آیتالکرسی برای من بخوان و سه تا هم برای کل کارکنان ناو».
از بالا رفتن پرچم لرها در برزیل تا پخش آهنگ لری در ناو
خانم بوستانی با لهجهی شیرین لریاش، ما را میبرد به سفر ناوگروه 86 و خاطرات شیرین و بامزهی همسرش. او میگوید بخشی از سفر این ناوگروه، مصادف با ماه رمضان بود و همسرم عکسهایی از نمازجماعت و سفرههای افطارشان را برای ما ارسال میکرد».وی ادامه میدهد: «یکبار عکسی فرستاد که پرچم ایران را در برزیل به اهتزاز در آوردند و بسیار خوشحال شدم و از شدت شادی گریه کردم».
در این ناو، حدود هفده نفر از غیورمردان لُر ممسنی حضور داشتند و وقتی ناو در تنگهی ماژلان در برزیل پهلو میگیرد، لرها دست به کار شده و هر طوری شده باید در برزیل آمریکای جنوبی خودی نشان دهند و پرچم لرها را در آمریکای جنوبی بالا ببرند. خانم بوستانی در این باره با خنده ادامه میدهد: «جوک معروفی وجود دارد که پدر لری، پسرش را به خارج از کشور فرستاده تا درس بخواند. وقتی پس از چند ماه به آنجا سر میزند، پسرش انگلیسی نمیگوید بلکه خارجیهایی که دوست او هستند، همه به زبان لری صحبت میکنند و میگویند: بیا باوَت اوما یعنی بیا بابات اومد».
(عکس لرهای ممسنی حاضر در ناوگروه 86-آمریکای جنوبی-تنگهی ماژلان-بهمنماه 1401)
این همسر تكاور نیروی دریای ارتش، از دیگر خاطرات جالبش میگوید و ادامه میدهد: «بیستم اسفندماه، تولد همسرم بود. به خانمهایی که همسرشان در همین مأموریت ناوگروه 86 بودند، اصرار کردم که به همسرانتان بگویید برای همسرم در ناو تولد بگیرند. همسرم گفت که خیلی تولد خوبی گرفتند؛ آنها آهنگ لری گذاشتند و فیلم گرفتند».
*ناوگروه، سه طوفان سهمگین را رد کرد
خانم بوستانی میگوید «ناوگروه86، سه طوفان سهمگین را رد کرده و حتی چند ناو هم آنجا غرق شده بود اما همسرم اصلاً اینها را به من نگفت. او همیشه در تماسهایش میگفت همه چیز اینجا خوب است و جای هیچ نگرانی نیست».
وی ادامه میدهد: «از زمانی که همسرم رفت، ده کیلو وزن کم کردم؛ طوری که وقتی برای سفر نوروز به شهرستان رفتیم، اقوام همسرم مرا نشناختند و گفتند چرا اینقدر وابستهای که به این حال درآمدهای و بچههایت را نگران میکنی؛ همسرم هم عکس جدید فرستاده بود که خیلی لاغر شده بود و وقتی میپرسیدم چرا لاغر شدهای، میگفت به خاطر ورزش زیاد است. وقتی او هم به من میگفت چرا لاغر شدهای، میگفتم به خاطر رژیم است. در حالیکه هر دوی ما وقتی از هم دور میشویم، لاغر میشویم».
زنان لُر شجاع هستند
خانم بوستانی آنقدر قوی و متعهد به این زندگی مشترک است که هیچ وقت دوست ندارد دلتنگیهای خود را به دیگران نشان دهد. به گفتهی او «زمان بدرقهی همسرم، در هنگام خداحافظی، ما خیلی گریه کردیم حتی خود همسرم هم گریه کرد؛ اما همیشه یاد گرفتیم که قوی باشیم و ناراحتیهایمان را بروز ندهیم».
وی ادامه میدهد: «حتی در زمانی که همسرم نبود، هر مشکل یا گرفتاری که داشتیم، آن را به آشنایان و همسایهها نمیگفتم. بسیاری از همشهریهای ما دورهمی میگرفتند و هوا که خنک بود با هم بیرون میرفتیم. یک بار به خاطر بیماری حسین نرفتم و به آنها چیزی نگفتم. بعدها که متوجه شدند گفتند چرا نگفتی که کمکت کنیم؛ من هم گفتم دوست دارم کارهایم را خودم انجام دهم».این همسر تكاور نیروی دریایی ارتش با خنده ادامه میدهد: «زنان لر شجاع هستند؛ وقتی اولین مأموریت همسرم پیش آمد، پدرم به بوشهر آمد و آن زمان سریع اقدام به گواهینامهی رانندگی کردم با آنکه پسرم حسین تازه به دنیا آمده بود، در ابتدا پدرم اجازه نمیداد پشت فرمان بنشینم و رانندگی کنم اما همسرم که آمد، از همان ابتدا من را پشت فرمان گذاشت و از نورآباد ممسنی تا بوشهر را رانندگی کردم».وی تأکید میکند: «قطعاً شرایط دوری سرنشینان ناو بیشتر از ما سخت بود زیرا ما به خانوادههایمان دسترسی داشتیم و میتوانسیتیم به دیدن آنها برویم اما آنها خیر. تنها کاری که برای این دریادلان از دستم بر میآمد این بود که هر صبح که از خواب بیدار می شدم، برای همهشان آیتالکرسی بخوانم و دعا کنم همهشان سالم و سلامت باشند و هیچ خطری آنها را تهدید نکند. همیشه میگفتم یکی از آنها مال من هست و بقیه برای ایران هستند. پس دعا میکردم همه سلامت برگردند».
نقاشیهای مخفیانه در چمدان پدر
نگین داوودی، دختر خانواده، خیلی به پدر وابسته است و مثل بچگی، هر بار که پدر به سفر میرود، همچنان گریه میکند. بچه که بود، وقتی بابا مأموریت میرفت، برایش نقاشی میکشید و مخفیانه آن را در چمدانش میگذاشت تا هر وقت آن را ببیند، شگفتزده شود. این بار که به مأموریت ناوگروه 86 رفت، مخفیانه عکس کودکیاش را در چمدانش گذاشت. او در این باره میگوید: «وقتی بابا تماس گرفت، گفت عکس را به دوستانش نشان داده است و میگفت هر وقت دلتنگتان میشوم، عکسهایتان را در گوشی میبینم ».نگین از سفر ناشناخته اما مهم پدر سخن به میان میآورد و حس خود را اینگونه توصیف میکند: «از نبود پدر احساس دلتنگی شدیدی داشتیم چون وقتی پدرم در خانه است، با هم بیرون میرویم. از طرفی چون پدرم و همکارانش در حال انجام کار بزرگی هستند، در کنار دلتنگی، حس خوبی هم داریم. دوری او سخت است اما باید تحمل کنیم».او ادامه میدهد: «من در حال درس خواندن برای کنکور هستم و هر بار که بابا زنگ میزد، میگفت برایت دعا میکنم تا روحیهی خوبی داشته باشی. من به پدرم خیلی وابسته هستم و او را پسرم صدا میزنم. حتی در گوشی موبایلم هم او را به اسم «پسرم» ذخیره کردهام». به گفتهی او «وقتی کوچکتر بودیم و بابا به مأموریت میرفت، خیلی گریه می کردیم؛ پدربزرگم هم میآمد و ما را با خودش به شهرستان میبرد اما حالا که پدربزرگ نیست، این بار مادر را بیشتر درک کردیم زیرا به معنای واقعی، هم برای ما پدر بودند و هم مادر. همهی این سختیها را به این امید تحمل میکنیم که پدر به سلامت میآید و دوباره دور هم جمع شده و همه چیز خوب میشود».
پسر خانواده: بابا، رفیق من است
حسین داوودی، پسر خانواده هم دوست دارد پزشک شود و تخصص مغز و اعصاب را انتخاب کند تا به اذعان خودش در مملکتش، کارهای بزرگی انجام دهد.او حس و حالش را از مأموریت پدر اینگونه تعریف میکند: «وقتی فهمیدم پدرم برای ۸ ماه میخواهد برود، دو تا حس داشتم. یک حس بد به خاطر تنهایی مادرم و یک حس خوب به خاطر کار بزرگی که قرار بود انجام دهند».او پدرش را رفیق خود میداند و میگوید: «با پدرم خیلی صمیمی هستیم و شوخی میکنیم. وقتی در خانه هستند، سعی میکنم بیشتر وقتم را با او بگذرانم. هر مشکلی باشد با او همدردی میکنم و زمانی که حوصلهام سر میرود، با هم بیرون میرویم».به گفتهی حسین، «تمام افرادی که در ناو حضور دارند، صبر و قدرت زیادی دارند که این همه مدت در دریا باشند و فقط آب و موج دریا را ببینند بدون دیدن شهر، ساختمان، اقوام و آشناها. اینها خیلی صبر و قدرت میخواهد».
اجازه میدهی همسرت باز هم به مأموریت برود؟
برای خاتمهی مصاحبه، به سراغ مادر رفتیم تا بپرسیم آیا حاضر است، همسرش باز هم به چنین مأموریتهای سختی برود یا خیر؛ پاسخ او اما فراتر از انتظار بود زیرا گفت: «من وقتی همسر این مرد شدم، میدانستم یک نظامی نیروی دریایی است و با خودم عهد کردم که همراه او باشم نه مانعی برای او پس نمیتوانم به همسرم بگویم به دریا نرود و فقط کنار من باشد. او فقط به دنبال همسر نبود بلکه به دنبال یک یار بود تا در راهی که پیش گرفته، همراهش باشد».
ارسال دیدگاه
عناوین این صفحه
اخبار روز
-
شناور بینظیر "زاگرس" به آب انداخته میشود
-
همایش «بوشهر در مسیر توسعه پایدار دریا محور» برگزار شد
-
مشاغل وابسته به دریا بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد
-
سهم ایران از تحقیق و توسعه دریامحور ۲۰ میلیارد دلار است
-
توجه به حفظ محیط زیست در توسعه دریامحور ضروری است
-
پاداش دلاری به عملکرد ضعیف مدیران قبلی؟!
-
خلیج پارس منتشر شد
-
پروژه ۱۰ هزار واحدی نهضت ملی مسکن پرند جان تازه گرفت
-
افتتاح ۴ کیلومتر از محور هراز تا پایان سال
-
حمایت نمایندگان زن مجلس از وزیر راه در مسیر تحقق برنامه هفتم توسعه
-
تسهیلات بانکی کم بهره به سرمایه گذاران حوزه حمل ونقل ریلی پرداخت می شود
-
آموزش علوم دریایی(سواد اقیانوسی) در مدرسه شاهد فیروزکوهی تهران
-
صادرات تخم مرغ بی کیفیت به عراق و افغانستان
-
معاون تامین سرمایه و اقتصاد حمل و نقل راه آهن منصوب شد
-
توسعه نیشکر و صنایع جانبی در صف عرضه اولیه فرابورس
-
لزوم راه اندازی سوپرمارکت مالی با محوریت بیمه
-
تحریم و FATF مانع از رشد سرمایهگذاری خارجی است
-
رتبه نخست مستند سازی به روابط عمومی راه آهن رسید
-
رویارویی میرزا کوچک خان با متجاوزان انگلیسی، ارتش سفید تزاری و خیانت دولت
-
سفر مدیران شرکت بورسی به امارات برای حضور در بلاک فرایدی دبی؟