یادداشت کوتاه بر مرثیه ی مادران افغان 


ادامه از صفحه اول
 هنگامه ای  بپاست و  ردای حاکمیت بر تن نا اهلان و نامردان ،  زار میزند 
 مادر افغان از وحشت هجوم کرکسان ، نوزاد خود را  به دست سربازان آمریکایی می سپارد؛ 
او  نیک میداند که دیگر  آغوشش برای نوزاد امن نیست 
میداند که کفتاران از هر سو در کمینند؛ 
میداند که دیارش توسط  نااهلان ، بوی جنگ و آتش و دود و خون گرفته ...
مجالی نیست و او باید برای نجات کودک خود ازین مهلکه کاری کند؛ 
تنها کاری که از او برمیایید این این است که با آرزوهای ناب  مادرانه خود ، وداع کند ؛ 
آنگاه که دردانه ی  خود را به سرباز می سپارد ؛ 
به این امید است که او را از سیاهی ها رهانده و به سوی صلح و آرامش سوق دهد.. 
او سبد عشقش را به نیل می سپارد و با خدا نجوا می کند ...  
گرچه دل در سینه اش تاب ندارد اما 
دل به دادار هستی می بندد و بغض غریبانه خود را فرو میخورد....
 میداند که زین پس،  شبها باید یاد و خاطره ی  نوزاد خود را در آغوش بگیرد و برای دل محزون خود، لالایی بخواند ..‌ 
میداند که باید از دور، دلشوره کودک خود را داشته باشد ..
او مادر است ، او مظهر  عشق است 
او تلاءلو  نور است در تاریکترین برهه تاریخ
 یادداشت کوتاه بر مرثیه ی مادران افغان 
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه