روسیه و مادام العمر شدن تزار قهوه ای

روسیه در ابتدای دهه نود پس از فروپاشی شوروی، دچار زوال قدرت و حاکمیت شد و در چنگ مافیاهایی افتاد که از طریق چپاول ‏ماترک دولت شوروی، یک شبه به قدرت و ثروت رسیدند. ‏
مخرج مشترک این ائتلاف سرخ – قهوه ای، چیزی نیست جز "طبایع الاستبداد" روسی و دولت گرایی تزاری و فرادستی ایده هویت مستقل و متمایز ملت روس و جغرافیا و ژئوپولتیک ویژه آن به عنوان هویتی آسیایی – اروپایی. 
رای مثبت مردم روسیه به اصلاحات پیشنهادی قانون اساسی به معنای مادام العمر شدن رهبری ولادیمیر پوتین است. اگر پوتین تا سال 2036 در قدرت بماند در طول 150 سال قبل از آن، بیش از هر زمامدار دیگری در کاخ کرملین حکومت کرده است، حتی بیش از استالین که اندکی کمتر از 30 سال در مسند رهبری باقی ماند.
مادام العمر شدن بالقوه رهبری پوتین در کنار بسته ای از اصلاحات راستگرایانه نظیر ممنوعیت ازدواج همجنس گرایان و شمولیت اعتقاد به خدا به عنوان یک ارزش بنیادین اتفاق افتاد. امری که نشانگر پشتیبانی ائتلافی از نیروهای اجتماعی هواداران کلیسا گرفته تا ملی گرایان افراطی، اورآسیاگرایان، اسلاویست ها و چپ های هوادار نظام پیشین است.
مخرج مشترک این ائتلاف سرخ – قهوه ای، چیزی نیست جز "طبایع الاستبداد" روسی و دولت گرایی تزاری و فرادستی ایده هویت مستقل و متمایز ملت روس و جغرافیا و ژئوپولتیک ویژه آن به عنوان هویتی آسیایی – اروپایی. 
ایمان به این عقیده لاجرم به معنای باور داشتن به  سرشت مستقل جهان روسی و رسالت ویژه آن برای نقش آفرینی قائم به ذات خود در جهان است. روسیه ای که در ابتدای دهه نود ظاهرا ارزش های لیبرال دموکراسی را پذیرفت، اکنون به بزرگترین نماد شکست موج چهارم دموکراتیزاسیون در جهان تبدیل شده است.
این کشور گرچه اکنون به صورت کلی متحد ژئواستراتژیک چین به شمار می رود، اما به جهت کوچک بودن اندازه اقتصاد آن در قیاس با کشورهایی نظیر چین و برزیل و وابسته بودن آن به منابع معدنی، نمی تواند نمونه موفقی از اجماع پکن – ترکیب دولت مقتدر و اقتصاد بازار آزاد – هم به شمار رود.
بدین جهت روسیه پوتین را بیشتر می توان نسخه ای پست مدرن از راه روسی توسعه به شمار آورد که در ابتدای قرن هجدهم با اصلاحات آمرانه پطر کبیر آغاز شد و با انقلاب بلشویکی 1917 در شمایلی جدید به اوج خود رسید. پطر کبیر بدون اخذ تمام لوازم تمدن فرنگی به ویژه در حوزه نهادهای سیاسی و اجتماعی، روسیه را به یک قدرت اروپایی تبدیل کرد و ژوزف استالین هم از رهگذر برنامه های پنج ساله قاهرانه و تحمیل نوعی نظم سیاسی و اجتماعی خشن آن را تا طراز یک ابرقدرت جهانی بالا آورد.
روسیه در ابتدای دهه نود پس از فروپاشی شوروی، دچار زوال قدرت و حاکمیت شد و در چنگ مافیاهایی افتاد که از طریق چپاول ماترک دولت شوروی، یک شبه به قدرت و ثروت رسیدند. 
مهارت پوتین در کنار زدن حکومت های ملوک الطوایفی و تجمیع جزیره های قدرت عصر پساشوروی و افزایش قیمت جهانی نفت در پانزده سال گذشته، وی را در چشم مردم به مرد عمل و اقتدار تبدیل کرد.پوتین دوباره روسیه منهزم را به قدرتی اروپایی تبدیل و اکثریت مردم را پشت یک ایدئولوژی ملی گرایی جدید متحد کرد.تناقض اصلی در تداوم موفقیت وی همان تضادهای راه روسی توسعه است. یکه سالاری در سیاست و تکیه بر صنایع نظامی که مانند دوره شوروی بخش اصلی اقتصاد را تشکیل می دهند و غفلت یا ناتوانی از ایجاد یک ساختار اقتصادی مولد و کار آفرین، نقاط ضعف عمده آن است که چگونگی حل و فصل آنها دورنمای آینده این کشور را روشن می کند.
دور از ذهن نیست که این تجربه هم با وجود تضادهای پیشگفته مانند حکومت رومانف ها و امپراطوری شوروی سرانجام به بن بست برسد و روسیه دهه سی پس از پوتین دوباره دستخوش انقلاب و تحول شود.
*کارشناس مسائل بین الملل 
روسیه و مادام العمر شدن تزار قهوه ای
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه