دنیای دخترکی  با گل های کاغذی

مسعود خدیوی کاشانی- حدود ساعت شش بعد از ظهر پس از اتمام ساعت کاری پشت چراغ قرمز ، اجباراً توقفی می کنم تا چون تکرار هر روز ، دخترک محجوب و باوقاری را شاهد باشم که گل های دست‌ساز خویش را عرضه می‌کند ، گل هایی که گرچه کاغذی اند اما عطری دارند مملو از مهر خدا . گویی هنرمندی هنر خویش را در نمایشگاه اختصاصی برایت رونمایی می‌کند .دخترکی چهارده و پانزده ساله که شکوه وقارش چون بچه درسخوان های مدرسه است و نجابت و حیا در رفتارش موج می‌زند در گفتگویی کوتاه می‌گويد که در یک خانواده پنج نفره زندگی می‌کند و ۱۵ خردادماه ۱۵ ساله می‌شود او که گل می‌فروشد اما حتما خودش همیشه در حسرت کادوی تولدی مانده است. هنرش را در آغوشش گرفته است تا شاید عظمت این تلاش به حلقه چشمانی گره خورد ، چه غیرتمند در میدان رزم روزگار حضور دارد و مزد به تلاش می‌گیرد و نه ایجاد مزاحمت و تکدی‌گری...  آرام و ساکت از کنار پنجره می‌گذرد - گویی به پروردگارش ایمان دارد که روزی سازش همان اوست- کمی پایین تر از مجتمع تجاری طوبی ، سرچهارراهی بعدازظهرها می ایستد و شاید هر روز با نگاهش دخترانی را بدرقه می‌کند که هیچ دغدغه ای ندارند جز تطابق رنگ رژلب هایشان با رنگ لباس های گران‌قیمت روزانه شان ! چهارراهی که قطعا ایمن نیست برای دخترک از معتاد تا افراد ناسالم و کفتارانی که در شهر چرخ می‌زنند تا شکاری را دریابند!  نکند شکاری باشد، خدایا می‌ترسم از مرور این افکار در ذهن ، پس خود نگاهبانش باش -   تو خود گفته ای که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را-   خدا...   نان‌آور است و به قامت مردانگی غیرتمندند گرچه گرما و سرما بلای جان او می‌گردند و ساعت ها ایستادن رَمق وجودش را می‌ستاند، مشکلات پیرامون و گاه غیرقابل پیش‌بینی بماند به کنار-  نمی‌دانم از چه سو تابستان و زمستان چنین از این‌گونه افراد انتقام می‌گیرند-   سیمای معصومش را پشت ماسکی پنهان دارد ، شاید برای گریز از تازیانه های بی‌رحمانه آفتاب سوزان و ترس و واهمه از شناخته شدن در میان آدم هایی که نه تنها یار نیستند که زبانشان هم باری می‌شود برای آنان.
آه هم نمی‌گوید، حتما آن‌قدر خجالتی ست که رویش نمی‌شود که آه دلی را نزد خدای خود بیان دارد. مهربان خدای من قطعا می‌بینی و می‌دانی و شاید قلم تنها مجری خواست تو باشد که چنین بی پروا لب به سخن گشوده است اما باز برای تاکید نشانش را برایت می گذارم، باشد که خیری رقم خورد، نزدیک دریاچه خلیج فارس پایتخت، پایین تر از مجتمع تجاری طوبی ، سرچهارراهی مقابل داروخانه دکتر اصفهانی، مأوای دیدار است از این هنرمند کوچک یادمان باشد که در گرمای تابستان در پس چهارراه ها اگر کمکی نمی‌کنیم زیر باد سرد کولر با بالاکشیدن شیشه ها، آنان را دیگر تحقیر نکنیم ، یک سلام و یک لبخند، نوازش درد است برای آنان و اگر موقعیتی داریم به شکرانه، دستی را یار باشیم برای ایستادن و بستری مهيا سازیم که چنین افرادی اجازه یابند که درس بخوانند و تحصیل کنند و یا هنر یا ورزشی را به خوبی فرابگیرند و فارغ از آسیب های اجتماعی حتی امرار معاشی را رقم زنند.قطعا ساماندهی نيازمندان و تفکیک و جداسازی آنان از شبکه مافیایی کاریست حکومتی اما میان اين اهالی، طیفی وجود دارد به واقع آبرودار و نیازمند و بیزار از باربودن خویش برای جامعه-  می‌طلبد سازمان و یا نهادی و یا نیک نامان شهر به میدان بیایند تا چنین انسان هایی در تاریکی سیاه سرنوشت گرفتار نگردند و فردایشان تاریک تر از امروزشان نباشد. خاطرم هست که چندی پیش مقاله ای را در زمینه کودکان بدسرپرستِ دبستان صبح رویش نگارش کردم یکی از اساتید بلندمرتبه دانشگاه تماسی گرفت و درخواستی را عنوان داشت مشروط به گمنامی نام، کودک مستعدی را برایم پیدا کنید تا کلیه هزینه ها و خرج تحصیلش را تا خارج از کشور بر عهده بگیرم...   مرحبا به چنین نازنین اندیشه هایی -  درست مثل کاشتن یک نهال که افتخاری را برای وطن رقم زند-   یادمان نرود، کودکان و خانواده های بسیاری در نزدیکی ما حضور دارند که بزرگترین دغدغه شان، گذر از وضعیت امروز است. در روزگاری که چرخ اقتصاد خوب نمی‌چرخد و قیمت ها خاری بر چشم نيازمندانی است با جیب های خالی پس برای رهایی هم اعجازی نیاز است.مهربان خدای من ، تو خود روزی رسانشان باش ، الهی.....
دانش آموخته دکتـری حقوق
دنیای دخترکی  با گل های کاغذی
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه