به بهانه مراسم نکوداشت ایران دژگانی در قشم؛ 

نویسنده خوب نویسنده مرده است!

به او قول دادم هیچ‌گاه خودش و آثار ارزنده‌اش را فراموش نکنم
​​​​​​​ایرج اعتمادی - نمی‌دانم نکوداشت یک هنرمند یا نویسنده‌ای که در قید حیات نیست به کام چه کسانی می‌تواند باشد! اگرچه کاری است نیک و پسندیده! نکوداشت خوب است که در زمان حیات هنرمند یا نویسنده برگزار شود، پس از مرگ دیگر به کام نویسنده نخواهد بود و در کشور ما نمی‌دانم معمولا به کام چه کسانی است! 
ایرج اعتمادی، نویسنده و روزنامه نگار در نوشتاری به روزنامه دریایی سرآمد آورده است: یک نکته روانشناسی در مورد مرگ وجود دارد که می‌گویند تا آدمی زنده است کسی قدرش را نمی‌داند، و تا مُرد همه اذعان می‌دارند که چه آدم خوبی بود، گلچین روزگار چه گل‌هایی را می‌چیند و... با این جمله‌ها و بیشتر همه آشنا هستیم. در واقع این تعریف و تمجیدها در مورد همه آدم‌های جامعه صدق می‌کند در حالی که ممکن است تا زنده هستند این طور کسی از آن‌ها به نیکی یاد نکند!
چند دلیل روانشناسی در این باره وجود دارد، یکی این‌که انسان ذاتا خودخواه است و همواره در حال مراقبه و مراقبت از این حس خودخواهی‌اش است که مبادا از سوی کسی این احساس آسیب ببیند، ولی وقتی که کسی مُرد، آدمی خاطرجمع می‌شود که دیگر از ناحیه این آدم هیچ‌گاه هیچ آسیبی نخواهد دید، اینجاست که همه مردگان می‌شوند آدم خوب! همین آدم با غرور در تشییع جنازه‌اش شرکت می‌کند و مدام از او به نیکی یاد می‌کند؛ این آدم در واقع از بلندی و ارتفاع به پایین می‌نگرد، از این روست که با خیالی آسوده از او به بزرگی یاد می‌کند که چه بسا ممکن است در تمام عمرش -حالا نه به بدی-حداقل این‌طور از او یاد نکرده است. عجیب نیست، طبیعت درون آدم‌ها خیلی پیچیده‌تر از این ظاهرِعیان است.
غرض از این نوشتار نکوهش نکوداشت نیست، به هر روی ارزشمند است، اگرچه نیکوتر در زمان حیات است که چه بسا از نویسنده و محقق ارجمند روانشاد «ایران دژگانی» در زمان حیاتش نیز تجلیلی هر چند مختصر از سوی مسئولین وقت به عمل آمده بود.
قصدم ناامید کردن مسئولینی که نکوداشت شادروان فاطمه (ایران) دژگانی را در جزیره قشم برگزار کرده‌اند، نیست. چه بسا در همین دوره مدیریتی سازمان منطقه آزاد قشم، به مقوله فرهنگ و هنر بیش از هر دوره‌ی دیگری بها داده شد، چه از سوی مدیریت ارشد سازمان، چه معاونت فرهنگی، مجموعه فرهنگ و ارشاد و ژئوپارک جهانی یونسکو جزیره قشم. نمی‌گویم کمال و تمام بود ولی نگاه امیدبخشی بود که در پیکر بی‌جان فرهنگ و هنر جزیره دمیده شد.
مسئله بعدی که حالا لازم آمد اشاره کنم موضوع عدم الگوسازی فرهنگی از سوی مسئولان ماست که متاثر از شرایط ناگوار اقتصادی که برای کشور و به ویژه قشر هنرمند -به هر دلیلی- ایجاد شده است، موفق نشده‌اند الگوی خوبی در ذهن نوجوانان و جوانان نهادینه کنند که چه بسا یک قاچاقچی گازوئیل در کشور ما الگوی بهتری برای نسل امروز است و هیچ نویسنده یا هنرمند با این شرایط اقتصادی که دارد، نمی تواند الگوی خوبی برای نسل امروز جامعه باشد؛ در حالی که در گذشته، زندگی نویسندگان ایرانی و خارجی الگوی نسل‌های پیشین بود، حتی فقر و گرفتاری‌های سیاسی و اجتماعی و رنجی که نویسندگان می‌بردند همواره به عنوان الگوی زندگی برای رهروان و علاقه‌مندان این حوزه مطرح بود.
 الگوهای نسل امروز دیگر عوض شده است، چون مسئولان کشور متاثر از نگاه‌های رانتی و تبعیض‌آمیز شرایط اقتصادی خوبی برای نویسندگان و هنرمندان واقعی ایجاد نکردند و چه بسا در محرومیت نگاه داشته شدند. قطعا یک نویسنده دردمند واقعی برای ثروت و اقتصاد دست به قلم نمی‌برد که چه بسا اگر انگیزه‌ی اقتصادی داشت می‌توانست وارد بازار کار شود، درِ بازار به روی کسی بسته نیست، ولی یک نویسنده با آگاهی، راهی را انتخاب می‌کند و با آگاهی از همه رنج‌ها و تبعیض‌ها و بی‌مهری‌ها همچنان در سخت‌ترین شرایط پیش می‌رود، چون به چیزی ایمان آورده است که همه نمی‌توانند ببینند و چه بسا ممکن است اوضاع اقتصادی او را ملامت کنند، ظاهرا مورد تحقیر واقع شود و در هزینه ابتدایی زندگی‌اش هم بماند؛ ولی او دیگر نمی‌تواند از این راه برگردد، راهی است که با آگاهی انتخاب کرده است، روانشاد استاد محمدعلی علومی می‌گفت اگر می‌خواهید نویسنده بشوید باید هفت کفش آهنی را پاره کنید!
باری، نکوداشت بعد از مرگ به چه کار یک نویسنده می‌آید! باری، ممکن است برای جوانان و نوجوانان و کسانی که می‌خواهند در این راه گام بردارند الگوی خوبی بشود، ولی با این تغییر الگوها در جامعه، میسر نیست! ممکن است با خوانش مقالات، قصه‌ها، روایت‌ها و کتاب‌های نویسنده، مخاطبان با آثار نویسنده بیشتر آشنا شوند، ولی گمان نکنم این نکوداشت‌ها فرصتی برای این کار در نظر گرفته باشند و یا چند صد نسخه‌ای حداقل از کتاب‌های نویسنده چاپ کرده و در اختیار علاقه‌مندان قرار بدهند، پس این هم میسر نیست. فقط برای عملکرد مسئولان می‌تواند خوب باشد! آن هم نویسنده‌ای که دیگر در قید حیات نیست و از ناحیه او هیچ آسیبی نمی‌بینند.
«روانشاد دژگانی» از چند منظر، می‌تواند برای جامعه امروز قشم الگو باشد، یکی این‌که این بزرگوار یک نویسنده‌ی زن بود و با همه محدودیت‌ها و سختی‌هایی که در جامعه مردسالار ما در گذشته برای زنان وجود داشته، او توانست از جای جای هرمزگان و قشم مطالب خوبی را در ارتباط با فرهنگ مردم هرمزگان جمع‌آوری کند. دوم این‌که، علیرغم شرایط اقتصادی نویسندگان که شرح آن رفت، وی با هزینه‌های شخصی خود کتاب‌هایش را چاپ می‌کرد و چه بسا منفعت اقتصادی از این راه نداشت، ولی با جدیت و تلاش خستگی‌ناپذیر تا پایان سن هشتاد و دو سالگی‌اش قلم را بر زمین نگذاشت. 
به گمانم سال آخر حیاتش بود که او را در نمایشگاه کتاب بندرعباس دیدم، گلایه‌مند بود از سختی‌های کارش و عدم توجه و حمایت چه از سوی مسئولان و چه جامعه، به من گفت: اعتمادی تو کجا هستی!
 نمایشگاه که تمام شد یک روز رفتم خانه‌شان، در بستر بیماری بود، کنارش نشستم، در این اثنا روانشاد عباس عبدی نویسنده فوت کرده بود، گفت: چقدر گریه کردم برای عبدی...
همان روز در اینستاگرامم دلنوشته‌ی کوتاهی با تصویری از خانم دژگانی بازنشر دادم که آن دلنوشته را به عنوان بخش پایانی این یادداشت می‌آورم:
«چند روزی بود دلم عجیب گرفته بود دست و دلم به کار نمی‌رفت. غمی مرموز دلم را می‌فشرد. حسی که با هیچ کس نمی‌توانستم در میان بگذارم و دوباره از آن نوع حس‌هایی که فقط باید بروی به دریا بگویی، گاهی فقط دریاست که حرف‌های ما را می‌فهمد، بی‌آنکه قضاوت کند!
 چقدر خوب است که مردم جنوب، دریا را دارند. چند روز پیش، عباس عبدی از داستان‌نویسان ساکن قشم به رحمت خدا رفته بود و آدم‌ها تازه به یاد آورده بودند که کسی چهل سال در میان ما می‌زیسته است... این رسم آدم‌ها مثل خیلی از رسم‌های دیگر آن‌ها بد است! دیشب رفتم و از فاطمه دژگانی(ایران)، در خانه‌اش عیادت کردم؛ محقق و نویسنده‌ای که کتاب‌های زیادی راجع به تاریخ و فرهنگ قشم و هرمزگان نوشته است و سال‌های بسیار عمرش را وقف هویت این خاک کرده بود. یک‌سال دقیقا امروز و فردا کرده بودم که بروم خدمتشان، تازه فهمیدم چقدر در بیکاری‌ها و بیگاری‌هایم مشغولم؛ پارسال در نمایشگاه کتاب و مطبوعات هرمزگان ایشان را دیده بودم، گلایه‌های فراوان داشت از بی‌مهری‌های روزگار و کتاب «زار»اش که مجوز نمی‌دادند و مسئولانی که از او حمایت نمی‌کردند؛ چند روز پیش زنگ زد، انگار او هم دلش گرفته بود، وقتی دیشب رفتم به زیارتش، گفت: برای مرحوم عباس عبدی بسیار گریه کردم، و من پیش خودم فکر کردم که این روزها اگر آدم قرار است گریه کند، برای خیلی چیزها می‌تواند بگرید! وقتی می‌بینم بانویی فرهیخته که عمرش را وقف فرهنگ مردم قشم کرده حالا در بستر بیماری روی تخت افتاده است و مسئولان با همه ادعایشان کمترین حمایتی از چاپ و نشر کتاب‌هایی که زیر چاپ دارد حتی نمی‌کنند، دلم می‌گیرد و به او قول می‌دهم برای کتاب‌های جدیدش حتما مراسم رونمایی کتاب بگیرم، و هر کاری از دستم بر آید کوتاهی نکنم، گفت: تا آن موقع که کتابم در بیاید یعنی –هنوز- من هستم؟ همان لحظه از خداوند خواستم او را سلامت دارد و بر طول عمر و عزتش بیفزاید. کتاب‌هایش را برایم امضا کرد و نوشت پسرم فراموشم مکن! به او قول دادم هیچگاه خودش و آثار ارزنده‌اش را فراموش
 نکنم.»
نویسنده خوب نویسنده مرده است!
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه