«ایران بانو» خاله 80 درصد قشمیها
معصومه دژگانی
مدتها بود منتظر بودم تا دلتنگیها را به رشته تحریر در آورم؛ از شنیدن پیشنهاد جناب آقای دهدار روزنامه نگار و پژوهشگر خرسند شدم. قلم، دوست همیشگی انگشتان رنجور مادر را بین انگشتهایم رقصاندم تا او نقش دهد به کاغذ، دلتنگیهایم را ... واقعا نمیدانم از کدام گوشه زندگیاش سخن برانم. زندگی ساده و بیآلایش او را، دلِ دریایاش را، چهرهی همیشه مُتبسم او را، مردم داریاش را و یا ...
معصومه دژگانی، آموزگار بازنشسته و دختر شادروان دژگانی در دلنوشته اش به روزنامه دریایی اقتصادسرآمد آورده است: «ایران بانو» خاله بیش از 80 درصد مردم قشم بود. زن و مرد، دختر و پسر همه او را «خاله ایران» صدا میزدند. سوال همه را پاسخ میداد. هر گاه در توبره خود جواب را پیدا نمیکرد، دست به دامان کتابخانه خود میشدکه گنجینهی علم و فرهنگ بود و از مطالعه هیچگاه خسته نمیشد. در بدترین شرایط جسمی و روحی، برگهای، نوشتهای برای خواندن میجست تا زمانی که برای سوالهایش جوابی پیدا نمیکرد، از پای نمینشست. چیزهایی که مکتوب نبود را با پُرسمان میجست.
در طول زندگی، زمانه با او جور و ستم زیاد کرد. دو فرزند پسر خود را در عُنفوان جوانی از دست داد و همان اولین ضربه، یعنی مرگ ناگهانی برادرم حسین که به طور ناباورانه دریا او را از ما گرفت؛ موجب شد تا با نوشتن، رفع دلتنگی کند و ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارد. پس از آن، تحقیق و ارتباط با مردم جهت تکمیل مطالب مرهمی بر دل ریش او شد و مجموعهای ارزشمند و یادگاری باقیمانده از زحمات مادر، «قشم نگین خلیج فارس» است که با دشواری تمام از جمع آوری و تکمیل مطلب گرفته تا پیگیریهای چند ساله برای چاپ و هزینههای مربوط آن کوتاه نیامد و با عزم جزمش کار به سرانجام رسید و تلاش او پیروز میدان شد.
دلم میخواهد خوانندگان بیشتر با ایران بانو آشنا شوند؛ مادرم در یک خانواده متوسط جامعه در محله قلعه شاهی بندرعباس (محله اوزیها) چشم به دنیا گشود. پدرش «حسن حاج مَنیجِه» اولین رانندهای بود که تصدیقش را از سفارت روس در بندرعباس گرفته بود.
پدر بزرگم چون مادرش یک بانوی توانمند بود، او را به نام مادرش حاج مَنیجِه میشناختند. مادر بزرگ ایران بانو، یک قابله توانمند، حاذق و شهره خاص و عام بود؛ از این رو ایران بانو که در دستان چنین زنی پرورش یافت، نیز یک زن توانمند از نظر روابط اجتماعی و فرهنگی بود و جایگاه خاصی در اجتماع داشت. ایران بانو به همراه دو خواهر به نامهای مریم و حَفصه و دو برادر به نامهای عبدالله و محمد عظیم، روزگار کودکی و جوانی را سپری کرد.
از همان جوانی، کسب درآمد یکی از هدفهای زندگیاش بود. پس از اخذ تصدیق ششم، چون سن او برای آموزگاری کم بود، در بهداری مشغول به کار شد و بعد از ازدواج با پسر عمویش، از بندرعباس راهی جزیره هُرموز شد. در آن جا هم با اداره معدن خاک سرخ در امور دفتری همکاری داشت. چند سال بعد که پدرم به استخدام اداره بندر درآمد، از هرموز به بندرعباس آمدند و مادر که در آن زمان دو فرزند داشت، به شغل خیاطی بسنده کرد اما پس از چند سال با وجود سه فرزند زندگی مشترکشان به جدایی منجر شد.
مادر با شروع دورهی جدیدی از زندگی خود، ساکن بزرگترین جزیره خلیج فارس شد و از سالهای بعد از 1340 شهروند جزیره و قشمی شد؛ از همان زمان، با همه خانمها ارتباط صمیمی برقرار کرده و در توسعه فرهنگی جامعه محلی جزیره بسیار فعال بود. در گردهماییهای بانوان شرکت داشت و مشارکت در انجام کارهای عمومی از جملهی فعالیتهای مورد علاقهی شان بود. سالها بعد در تأسیس حسینیهی صدیقه کبری نقش بسزایی ایفاءکرد. در خصوص ارتباط بین مذاهب بسیار کوشش داشت و از اعضای فعال محبان اهل بیت (ع) بود.
آقای درویش پروین، همسری همراه و پشتیبان محکمی برایشان در زندگی بود و سالهای خوبی را در کنار هم سپری کردند. همسرش ترخیص کار اداره گمرک بود. طبق معمول ایران بانو نیز دوشادوش ایشان در کار نوشتن اسناد گمرکی با ایشان مشارکت داشت و در ایام اوج مبادلات، اتاق ایران بانو به دفتر کار گمرک مبدل میشد. ناخدایان برای گرفتن پروانههای ترخیص، یکی پس از دیگری در خدمت ایشان بودند؛ اما این ملاقاتها، فقط کاری نبود بلکه از تمام مصاحبتها، تعریف سفرها از ناخدایان کسب فیض میکرد و اندوختهای در گنجینه خود حفظ مینمود.
مهربان بانویی که در دل همگان جای داشت، فلاکس چای و استکانش بدون تعارف و تشریفات همیشه اسباب پذیراییاش بود. اتاقش یک حریم امن برای دریافت انرژی مثبت بود. چهره همیشه متبسم او تمام دلتنگیها را میزدود. اگر دوستان دیر به دیر به او سر میزدند حتماً با تماس گرفتن غیبتها را یادآوری میکرد.
هیچ وقت نشد به او سر بزنم و دور و بر او انبوهی از کتاب، نوشته، کاغذ و خرده پارچههای خیاطی نباشد. مهارتهایش بسیار بود و در هر فنی استاد. خیاطی، گلدوزی، بافتنی، هنرهایی بود که به دیگران نیز آموزش میداد. هیچگاه تا مقالهای را مطالعه نمیکرد، به بستر نمیرفت.
فراموش نمیکنم در ماههای آخر عمر که جسم نهیفش رنجور بود، تنها یک نگرانی داشت: مجوز آخرین کتابش!
در آن روزها، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هرمزگان برای صدور مجوز آخرین اثر مکتوب مادر هر روز یک بهانیای میتراشیدند و مادر با تحمل همه آلام، سوال هر روزهاش این بود که مجوز چاپ کی صادر میشود. تنها با این حسرت از دنیا دیده فرو بست که چاپ آخرین نوشته اش را نتوانست ببیند و لذت آن را تجربه کند، ولی ما فرزندانش بیکار ننشستیم و از طریق اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس مجوز چاپ را دریافت کردیم و آخرین دست نوشته فاطمه (ایران) دژگانی یعنی کتاب «هرمزگان در گذر تاریخ» به چاپ رسید و هم اکنون در اختیار دوستداران فرهنگ تاریخ استان قرار دارد.
آثار به جا مانده از این بانوی فرهیخته و ارزشمند:
-قشم نگین خلیج فارس
-باورهای سینه به سینه
-زندگی نامه شاعران و مشاهیر هرمزگان
-جن زدگان جنوب ایران
-چیستان در جنوب
-بندر خمیر بهشت گمشده
-زنان پیام آور عاشورا
-سفیر عشق
-آنچه بر ما گذشت
-هرمزگان در گذر تاریخ
مادرم ایران بانو در جاده ناهموار زندگی بسیار جنگید و کوشید رنجها برد و شادیها تجربه کرد. به یادگار مانده از او دو فرزند پسر؛ حسین و فریبرز و دو دختر نورالهدی و معصومه است و نوادگان ارزشمندش و گنجینهای گرانبها برای همگان کتابهایش.
مدتها بود منتظر بودم تا دلتنگیها را به رشته تحریر در آورم؛ از شنیدن پیشنهاد جناب آقای دهدار روزنامه نگار و پژوهشگر خرسند شدم. قلم، دوست همیشگی انگشتان رنجور مادر را بین انگشتهایم رقصاندم تا او نقش دهد به کاغذ، دلتنگیهایم را ... واقعا نمیدانم از کدام گوشه زندگیاش سخن برانم. زندگی ساده و بیآلایش او را، دلِ دریایاش را، چهرهی همیشه مُتبسم او را، مردم داریاش را و یا ...
معصومه دژگانی، آموزگار بازنشسته و دختر شادروان دژگانی در دلنوشته اش به روزنامه دریایی اقتصادسرآمد آورده است: «ایران بانو» خاله بیش از 80 درصد مردم قشم بود. زن و مرد، دختر و پسر همه او را «خاله ایران» صدا میزدند. سوال همه را پاسخ میداد. هر گاه در توبره خود جواب را پیدا نمیکرد، دست به دامان کتابخانه خود میشدکه گنجینهی علم و فرهنگ بود و از مطالعه هیچگاه خسته نمیشد. در بدترین شرایط جسمی و روحی، برگهای، نوشتهای برای خواندن میجست تا زمانی که برای سوالهایش جوابی پیدا نمیکرد، از پای نمینشست. چیزهایی که مکتوب نبود را با پُرسمان میجست.
در طول زندگی، زمانه با او جور و ستم زیاد کرد. دو فرزند پسر خود را در عُنفوان جوانی از دست داد و همان اولین ضربه، یعنی مرگ ناگهانی برادرم حسین که به طور ناباورانه دریا او را از ما گرفت؛ موجب شد تا با نوشتن، رفع دلتنگی کند و ناملایمات زندگی را پشت سر بگذارد. پس از آن، تحقیق و ارتباط با مردم جهت تکمیل مطالب مرهمی بر دل ریش او شد و مجموعهای ارزشمند و یادگاری باقیمانده از زحمات مادر، «قشم نگین خلیج فارس» است که با دشواری تمام از جمع آوری و تکمیل مطلب گرفته تا پیگیریهای چند ساله برای چاپ و هزینههای مربوط آن کوتاه نیامد و با عزم جزمش کار به سرانجام رسید و تلاش او پیروز میدان شد.
دلم میخواهد خوانندگان بیشتر با ایران بانو آشنا شوند؛ مادرم در یک خانواده متوسط جامعه در محله قلعه شاهی بندرعباس (محله اوزیها) چشم به دنیا گشود. پدرش «حسن حاج مَنیجِه» اولین رانندهای بود که تصدیقش را از سفارت روس در بندرعباس گرفته بود.
پدر بزرگم چون مادرش یک بانوی توانمند بود، او را به نام مادرش حاج مَنیجِه میشناختند. مادر بزرگ ایران بانو، یک قابله توانمند، حاذق و شهره خاص و عام بود؛ از این رو ایران بانو که در دستان چنین زنی پرورش یافت، نیز یک زن توانمند از نظر روابط اجتماعی و فرهنگی بود و جایگاه خاصی در اجتماع داشت. ایران بانو به همراه دو خواهر به نامهای مریم و حَفصه و دو برادر به نامهای عبدالله و محمد عظیم، روزگار کودکی و جوانی را سپری کرد.
از همان جوانی، کسب درآمد یکی از هدفهای زندگیاش بود. پس از اخذ تصدیق ششم، چون سن او برای آموزگاری کم بود، در بهداری مشغول به کار شد و بعد از ازدواج با پسر عمویش، از بندرعباس راهی جزیره هُرموز شد. در آن جا هم با اداره معدن خاک سرخ در امور دفتری همکاری داشت. چند سال بعد که پدرم به استخدام اداره بندر درآمد، از هرموز به بندرعباس آمدند و مادر که در آن زمان دو فرزند داشت، به شغل خیاطی بسنده کرد اما پس از چند سال با وجود سه فرزند زندگی مشترکشان به جدایی منجر شد.
مادر با شروع دورهی جدیدی از زندگی خود، ساکن بزرگترین جزیره خلیج فارس شد و از سالهای بعد از 1340 شهروند جزیره و قشمی شد؛ از همان زمان، با همه خانمها ارتباط صمیمی برقرار کرده و در توسعه فرهنگی جامعه محلی جزیره بسیار فعال بود. در گردهماییهای بانوان شرکت داشت و مشارکت در انجام کارهای عمومی از جملهی فعالیتهای مورد علاقهی شان بود. سالها بعد در تأسیس حسینیهی صدیقه کبری نقش بسزایی ایفاءکرد. در خصوص ارتباط بین مذاهب بسیار کوشش داشت و از اعضای فعال محبان اهل بیت (ع) بود.
آقای درویش پروین، همسری همراه و پشتیبان محکمی برایشان در زندگی بود و سالهای خوبی را در کنار هم سپری کردند. همسرش ترخیص کار اداره گمرک بود. طبق معمول ایران بانو نیز دوشادوش ایشان در کار نوشتن اسناد گمرکی با ایشان مشارکت داشت و در ایام اوج مبادلات، اتاق ایران بانو به دفتر کار گمرک مبدل میشد. ناخدایان برای گرفتن پروانههای ترخیص، یکی پس از دیگری در خدمت ایشان بودند؛ اما این ملاقاتها، فقط کاری نبود بلکه از تمام مصاحبتها، تعریف سفرها از ناخدایان کسب فیض میکرد و اندوختهای در گنجینه خود حفظ مینمود.
مهربان بانویی که در دل همگان جای داشت، فلاکس چای و استکانش بدون تعارف و تشریفات همیشه اسباب پذیراییاش بود. اتاقش یک حریم امن برای دریافت انرژی مثبت بود. چهره همیشه متبسم او تمام دلتنگیها را میزدود. اگر دوستان دیر به دیر به او سر میزدند حتماً با تماس گرفتن غیبتها را یادآوری میکرد.
هیچ وقت نشد به او سر بزنم و دور و بر او انبوهی از کتاب، نوشته، کاغذ و خرده پارچههای خیاطی نباشد. مهارتهایش بسیار بود و در هر فنی استاد. خیاطی، گلدوزی، بافتنی، هنرهایی بود که به دیگران نیز آموزش میداد. هیچگاه تا مقالهای را مطالعه نمیکرد، به بستر نمیرفت.
فراموش نمیکنم در ماههای آخر عمر که جسم نهیفش رنجور بود، تنها یک نگرانی داشت: مجوز آخرین کتابش!
در آن روزها، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هرمزگان برای صدور مجوز آخرین اثر مکتوب مادر هر روز یک بهانیای میتراشیدند و مادر با تحمل همه آلام، سوال هر روزهاش این بود که مجوز چاپ کی صادر میشود. تنها با این حسرت از دنیا دیده فرو بست که چاپ آخرین نوشته اش را نتوانست ببیند و لذت آن را تجربه کند، ولی ما فرزندانش بیکار ننشستیم و از طریق اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس مجوز چاپ را دریافت کردیم و آخرین دست نوشته فاطمه (ایران) دژگانی یعنی کتاب «هرمزگان در گذر تاریخ» به چاپ رسید و هم اکنون در اختیار دوستداران فرهنگ تاریخ استان قرار دارد.
آثار به جا مانده از این بانوی فرهیخته و ارزشمند:
-قشم نگین خلیج فارس
-باورهای سینه به سینه
-زندگی نامه شاعران و مشاهیر هرمزگان
-جن زدگان جنوب ایران
-چیستان در جنوب
-بندر خمیر بهشت گمشده
-زنان پیام آور عاشورا
-سفیر عشق
-آنچه بر ما گذشت
-هرمزگان در گذر تاریخ
مادرم ایران بانو در جاده ناهموار زندگی بسیار جنگید و کوشید رنجها برد و شادیها تجربه کرد. به یادگار مانده از او دو فرزند پسر؛ حسین و فریبرز و دو دختر نورالهدی و معصومه است و نوادگان ارزشمندش و گنجینهای گرانبها برای همگان کتابهایش.

ارسال دیدگاه
عناوین این صفحه
اخبار روز
-
رُمان نویسنده هرمزگانی به چاپ سوم رسید/ «آن تابستان»؛ سوژه مردمپسند ناب اقلیمی برای سینما
-
سرمایهگذاری در پروژههای شهری پیشرفت کرده، اما برخی چالشها باقی است
-
گام جدیددرنگهداشت محلات۲۷گانه منطقه یک باشروع بهار قرآن و طبیعت
-
بازدید مدیر دفتر یونسکو در تهران، از شناور تحقیقاتی «کاوشگر خلیج فارس»
-
صادرات محوری و توسعه فناوری رویکرد اصلی مناطق آزاد
-
تأکید هند بر توسعه چابهار همزمان با تهدید آمریکا
-
افتتاح بخشی از پروژه آزادراه تبریز-مرند
-
عملیات ترمیم خط اسید استیک مربوط به مخازن 1001
-
پانزدهمین نمایشگاه بینالمللی قیر، آسفالت، عایقها، بتن، سیمان و ماشینآلات وابسته افتتاح شد
-
هدفگذاری ایران و قزاقستان برای حمل ۵ میلیون تن بار از مسیر ریلی کشورمان
-
تخصصی ترین وزراتخانه جولانگاه افراد سفارشی و رابطه ای شده است
-
دهمین بوت کمپ اقتصادی با رویکرد توسعه کسب و کارهای نوظهور برگزار شد
-
نیازمند برنامه کلان ملی در حوزه منابع انسانی دریانوردان هستیم
-
همایش شرکت های برتر ایران برای بررسی و رتبه بندی 100 شرکت برتر در سال مالی 1402 برگزار شد
-
امروز باید تکلیف خود را نسبت به نگاه امنیتی حاکم بر فضای دیتا روشن کنیم
-
بازدید میدانی مدیرعامل و اعضای هیئت مدیره شرکت پایانه ها و مخازن پتروشیمی به منظور بررسی عملکرد واحدهای مختلف بندر پتروشیمی ماهشهر
-
نشست صمیمانه مدیرعامل شرکت پایانه ها و مخازن پتروشیمی با کارکنان بندر پتروشیمی ماهشهر
-
شناور بینظیر "زاگرس" به آب انداخته میشود
-
همایش «بوشهر در مسیر توسعه پایدار دریا محور» برگزار شد
-
مشاغل وابسته به دریا بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد