تاریخ انتشار:1404/10/7
جاودانگی بهرام "یزدگرد" سینمای ایران

جاودانگی بهرام "یزدگرد" سینمای ایران

به گزارش اقتصادسرآمد، زمستان است.  دی ماه از راه رسید.روزشمار به پنجمین روز رسید و خبری تلخ را چون شکست ساسانیان از قلب تاریخ برای ایرانیان باخود آورد‌. خبر کوتاه اما عظیم بود. بهرام بیضایی نویسنده و کارگردان ایرانی در غربت برای همیشه جاودان شد. نویسنده ای که در حوزه فیلمنامه و نمایشنامه نویسی تبحری ویژه با رنگ و بوی ایرانی داشت. فیلمسازی مُتفکر که بَطن آثارش سراسر ایرانی بود و عطر فرهنگ و هنر غنی پارسی را به همراه داشت.  بهرام بیضایی خالق شاهکارهای چون " مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک،  سگ کشی،  چریکه تارا ، شاید وقتی دیگر، مسافران و وقتی همه خوابیم"  در تهران در خانواده‌ای «اهل شعر و سخن و ادب»  به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه به سینما می‌گریخت و فیلم تماشا می‌کرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیاتِ فارسیِ دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران کناره‌گرفت؛ ولی حاصلِ پژوهش‌هایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد. هم‌زمان به نمایشنامه‌نویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوه‌های تعزیه که نیاکانش در آران برپا می‌کردند. بیشترِ نخستین نمایشنامه‌هایش – مانندِ پهلوان اکبر می‌میرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپی‌ها و گاهی راستی‌ها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین‌فر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ «هم با» گروهِ طرفه «بود و هم نبود»،  و از هنگامِ تشکیلِ کانونِ نویسندگانِ ایران از بنیان‌گذارانش و، از جمله به همین خاطر، دچارِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کناره‌گرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران و نیز فیلم‌سازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه برد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجش این بار از کرسیِ استادیِ دانشگاهِ تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت؛ هرچند − «با تمام فشارها و سختی‌هائی که دولت برایش ایجاد می‌کرد» − توانست چند فیلم بسازد. سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش می‌گذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد. از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد؛ هرچند، گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی گرفتارِ سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاهِ استنفورد به آمریکا رفت. این هجرت دیرانجام‌ترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته است.
 
بیضایی، با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلم‌سازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی، در دگرگونیِ نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته است. او بارها در رأی‌گیری از ناقدانِ سینماییِ ایران برترین کارگردانِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده. باشو، غریبه‌ی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده،  و سگ‌کُشی، که پرفروش‌ترین فیلمِ سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجسته‌ترین فیلم‌های بیضایی است. بعضِ تاریخ‌نگارانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلم‌سازانی از نسلِ بیضایی و بنیانگذارانِ دیگرِ کانونِ سینماگرانِ پیشرو را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانسته‌اند که «موجِ نو» نامیده‌اند؛ و فیلم‌های دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانندِ غریبه و مه و کلاغ را در این جریانِ سینمایی گنجانیده‌اند. در تئاتر نیز اغلب او را مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسِ تاریخِ ادبیاتِ فارسی گفته‌اند که، با نمایشنامه‌هایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایش‌هایی چون مرگ یزدگرد و اَفرا، همراهِ چند هم‌روزگارش گونهٔ نمایشنامه را در زبانِ فارسی به «فرازهای در خورِ اعتنا»  و نمایش را به پایه‌ای استوار رسانید تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست.

بیضایی نویسنده مهم ترین اثر نمایشی
 
بیضایی نویسندهٔ مهم‌ترین کتابِ تاریخِ نمایشِ ایرانی است. نمایش در ایران، پیش از کتاب شدن در سالِ ۱۳۴۴، سلسله‌ای از چهارده مقاله بود که به سال‌های ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ در مجلّه موسیقی چاپ شد. این پژوهش را بیضایی پس از آن نوشت که امکان نیافت در دورهٔ لیسانسِ ادبیاتِ فارسیِ دانشگاهِ تهران به نمایش در ایران بپردازد و بیش از یک سال در دانشگاه نماند. پس خود پژوهش‌هایش را پی‌گرفت و مقالات را منتشر کرد و پس کتابش کرد. غیر از نمایش در ایران، نمایش در ژاپن (۱۳۴۳) و نمایش در چین (۱۳۴۹) را نیز نوشت، و نیز جزوه‌ای در نمایشِ هندی و مقالاتِ فراوان و سرانجام ریشه‌یابیِ درخت کهن (۱۳۸۳) و هِزاراَفسان کجاست؟ (۱۳۹۱).
ولی برجسته‌ترین کارِ تاریخ‌نویسیِ او نمایش در ایران بوده است. در این کتاب بیضایی نمایش‌های کهن ایرانی را طبقه‌بندی کرده و از کهن‌ترین روزگاران تا حوالیِ جنبشِ مشروطه‌خواهی به اجمال برمی‌رسد. بیضایی قدرت را از سیرِ دگرگونیِ نمایشِ ایرانی منفک نمی‌کند. پس از نمایش در ایران کتاب‌های فراوانی در تاریخِ نمایشِ نو و کهنِ ایرانی نوشته شد که اغلب از این کتاب ملهم شده بود. پژوهشِ چشمگیرِ دیگرِ بیضایی به صورتِ کتاب‌های ریشه‌یابیِ درخت کهن (۱۳۸۳) و هِزاراَفسان کجاست؟ (۱۳۹۱) منتشر شد. اینجا بیضایی به تبارِ داستانِ اژدهاکُشی در فرهنگِ هندوایرانی پرداخت.
 
باشو غریبه ای کوچک
 

باشو، غریبه‌ی کوچک (به قولِ ابراهیم حقیقی) «جزء شاهکارهای سینمای ایران است»  و در رأی‌گیری‌های گوناگونی از سینماگران و ناقدانِ سینمایی بهترین فیلمِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده است.  در یک بمباران (در جنوبِ ایران در جریانِ جنگِ ایران و عراق) پسرکی به نامِ باشو، که ویرانیِ خانه و خانواده‌اش را به چشم دیده، خود را پشتِ یک باری می‌اندازد و خوابش می‌برد و هنگامی که چشم می‌گشاید به جایی جنگلی (در شمالِ ایران) رسیده است. از ترسِ انفجارهای عملیاتِ راه‌سازی می‌گریزد و در آن سوی بیشه به شالیزارِ زنی به نامِ نایی می‌رسد که با دو فرزندِ خردسال و در غیابِ شوهرش زندگی و کار می‌کند. نایی به باشو نان و آب می‌دهد و می‌کوشد بداند کیست و زبانش را بفهمد. امّا زبانِ پسرک برای او قابلِ فهم نیست؛ همچنان که باشو هم نمی‌تواند زبانِ محلّیِ او را دریابد. باشو در عوضِ محبت‌های نایی می‌کوشد به او در کارها کمک کند و گمان می‌کند این خواستِ شویِ در سفرِ نایی هم هست؛ غافل از آن که شوهرِ نایی با حضورِ این غریبه در خانه‌شان مخالف است. باشو، با کشفِ این موضوع در نامه‌ای، از خانه می‌رود؛ ولی نایی او را زیرِ باران می‌یابد و با کتک بازمی‌آورد. سپس نایی بیمار می‌شود و باشو به‌جایش خانه را می‌گرداند و چون از بهبودش اندیشناک است برایش به شیوهٔ جنوبی خود تشت می‌زند. نایی در نامه‌ای به شوهرش می‌گوید باشو را به جای پسر پذیرفته و نان او را از غذای خود خواهد داد. روزی سرانجام شوهر بازمی‌گردد و باشو با او روبرو می‌شود. پدر، که دست راستش را در سفر از دست داده، می‌پذیرد که باشو به جای دست او باشد و همهٔ خانواده یک‌صدا می‌روند که گراز را از مزرعه بتارانند.
 
«. . . باشو غریبه‌ی کوچک در زمانی ساخته شد که فیلمسازان شاخص به جا مانده از زمان پیش از انقلاب برای ادامه‌ی بقا در سینمای پس از انقلاب به ساخت فیلم‌هایی با محوریت کودکان روی می‌آورند تا از گزند احتمالی تیغ سانسور ایمن‌تر باشند . . . .»
 
بیضایی در گفتگویی با ماهنامهٔ فیلم دربارهٔ چگونگی شکل‌گیری ایده اولیه فیلم می‌گوید که در سال‌های جنگِ ایران و عراق، هرگاه به شمال کشور سفر می‌کرده و پناهندگان و مهاجران جنگی را که از جنوب کشور بدان‌جا مهاجرت کرده بودند، می‌دیده؛ از خود می‌پرسیده که اولین جنوبی که به شمال آمده، چه احساسی داشته، چه افکاری در ذهن او گذشته، چگونه حرف‌هایش را به دیگران منتقل کرده و چطور با آن محیط سازش پیدا کرده است؟ وی در همان مصاحبه می‌گوید که ایده اصلی فیلم از سوسن تسلیمی است که مضمون اولیه را در طرح کوتاهی با بیضایی در میان می‌گذارد و بیضایی از او می‌خواهد که خودش داستان آن را بنویسد. سوسن تسلیمی داستانِ کوتاهی می‌نویسد که تفاوت‌هایی با فیلم‌نامه فعلی داشته و از جمله، تأکید بیشتری بر وقایع جنگ جنوب داشت. بیضایی که گمان می‌کرده در آن برهه، نیازی به چنین داستانی نیست، بر اساس همان طرح اولیه، داستان دیگری می‌نویسد و به کانون پرورش فکری می‌دهد که تصویب می‌شود.

فیلم‌برداری در پاییزِ ۱۳۶۴ تمام شد و مجلّهٔ فیلمِ آذر ماه خبر داد که «بیضایی مشغول تدوین این فیلم در کانون است.» 

سگ کُشی

سگ‌کُشی از فیلم‌های ماندگارِ «سینمای معترض اجتماعی» به‌شمار می‌رود و بعضی ناقدانِ ایرانی وجوهی از این فیلم را با آثارِ کلاسیکِ تاریخِ سینما سنجیده‌اند. یک گزارشِ بنیادِ فیلمِ بریتانیا سگ‌کُشی را از بهترین تریلرهای تاریخِ سینما شناخته است.  ماجرای فیلم از اواخرِ پاییزِ ۱۳۶۷ تا اندکی پس از آن – کمابیش یک سال – در تهران و باغستان می‌گذرد.

یک نویسندهٔ فارسی‌زبان به نامِ گلرخ کمالی، که سالِ گذشته شوهرش را به حالِ قهر و به گمانِ رابطه‌ای با منشیِ شرکتش ترک کرده بوده، با پایانِ جنگ (ایران و عراق) به تهران برمی‌گردد و شوهرش، ناصر معاصر، را می‌بیند که ورشکسته شده و در حالِ رفتن به زندان است. ظاهراً شریکِ ناصر، جواد مقدّم، با صحنه‌سازی تمامِ سرمایهٔ شرکت را برداشته و به‌طورِ غیرقانونی از مرز خارج شده و ناصر مانده با همهٔ بدهی‌های شرکت و فشارِ طلبکاران.
گلرخ بر خود می‌داند که در جبرانِ بدگمانیِ بیجایش، حالا به نجاتِ شوهرش بشتابد و با کوشش برای خریدِ چک‌ها و اثباتِ بی‌گناهیِ او، و گرفتنِ رضایتِ شاکیان از شوهرش، برای آزادیش از زندان بکوشد. کم‌کم گلرخ با ساده‌دلی در حرفه و دنیایی وارد می‌شود که از اندیشه‌هایش فرسنگ‌ها دور است؛ دنیای داد و ستدِ بازار. او با یک‌یکِ طلبکاران و شاکیان واردِ بده‌بستان و معامله می‌شود تا رضایتشان از ناصر را جلب کند؛ و در این کار تا جایی پیش می‌رود که دیگر راهِ بازگشت ندارد و می‌فهمد که در جنگی وارد شده که دیگر نباید شکست بخورد. او همه را تاب می‌آورد، از تحقیر و توهین تا آزار و تجاوز؛ در سکانسی یکی از آدم‌های افرندی (طلبکارِ ناصر معاصر) چند سیلی به گلرخ می‌زند که صورتش کبود شده و دهان و بینیش پر از خون می‌شود اما در نهایت رضایت طلبکاران شوهرش را گرفته و سرانجام شوهرش را آزاد می‌کند؛ و ناصر، تشکّر را، چیزی به او می‌دهد: طلاق‌نامه‌اش. گلرخ تازه درمی‌یابد که همهٔ این بازی صحنه‌سازیِ ناصر بوده که با ترساندن و گریزاندنِ شریکش سرمایهٔ شرکت را تصاحب کند، و حالا با داشتنِ رضایتِ شاکیان – که گلرخ گرفته – عملاً صاحبِ قانونیِ همهٔ سرمایه است و اینک می‌خواهد با منشیِ شرکت ماهِ عسل به خارج از مملکت برود. گلرخ ضربه را با وقار و سختی متحمّل می‌شود؛ ولی نقشهٔ ناصر معاصر نمی‌گیرد، زیرا شریکِ بازگشته‌اش و دیگرانی که گلرخ را در همهٔ دوندگی‌هایش دنبال می‌کردند نیز به اندازهٔ او هشیار و چشم به راه بوده‌اند و اینک از راه می‌رسند، و ناصر معاصر از دستِ ایشان خلاصی ندارد.
 
«گلرخ آب در خوابگه مورچگان ریخته و بخشی از زشتی‌های جامعه را عیان کرده و دوباره می‌رود که به دنیای داستان‌هایش بازگردد.»
 

برچسب ها : بهرام بیضایی اقتصادسرآمد سگ کشی

اخبار روز
ضمیمه