ایام سخت در جزیره قشم؛

از ترتری هووری تا شهادت  در راه خصب


رشاد عقیلی - پدرم اهل روستای رمچاه در جزیره ی قشم بود ولی چون دو فروند ترتری هووری داشت و آن ها را در ساحل سوزا پارک می‌کرد به او عبدالله سوزایی می‌گفتند، سوزایی ها هم به او عبدالله رمچاهی می‌گفتند، پدرم دو تا زن داشت و تا شش سالگیِ من در سوزا سکونت داشتیم برای مادرم و آن زن دیگر کنار هم دو منزل بزرگ در سوزا خرید، خاله ات خدیجه و فرزندانش علی میران و محمد میران همسایه‌ی ما در سوزا بودند که بعد به دبی مهاجرت کردند.پدرم عادتش بود که صبح زود بیدار می‌شد و تا ظهر دو تا کلگر می‌بافت و صیدش هم با ترتری و کلگر بود، بین زنهایش نهایت عدالت را برقرار می کرد، پدرم یک مرد به تمام معنا عیالوار بود از مادرم ده فرزند و از آن زن دیگر هم ده تا بچه داشت!
دیگر صیادی کفاف زندگیش را نمی‌داد من هفت ساله بودم که دوباره به منزل مان در روستای رمچاه بازگشتیم و این بار پدر با دوستانش در خط خصب کار می کرد و کار و کاسبی و درآمدش کم کم خوب شد و حالا توان پرداخت مخارج ۲۰ فرزند و دو تا زن را داشت.
سال ۱۳۶۷ بود و من هشت ساله بودم و پدرم ۳۸ ساله که در روز جمعه در ماه محرم نمی دانم چندم محرم بود که یک سرباز ۱۵ ساله نیروی دریایی به دستور فرمانده اش به او شلیک کرد و وسط دریا غرق خون شد و به شهادت رسید و دو زن و ۲۰ فرزند قد و نیم قدش را در میانه ی راه تنها گذاشت.
وقتی به رحمت خدا رفت ۲ میلیون و پانصد هزارتومان بدهکار بود و یادم می‌آید که لنج و ماشین و قایق و دو تا خانه اش در سوزا را منادا کردند و فروختند و بدهکاریش را پرداخت کردند و برای ما هیچ ارثی به جا نگذاشت.‌ به سختی بزرگ شدیم ولی همه مرد بار آمدیم و روی پای خودمان ایستادیم، از جاشویی در گرما و سرمای جزیره شروع کردیم و برای خودمان زندگی جدیدی ساختیم و الحمدلله همه بچه های موفقی بودیم.
عبدالصمد شیب درازی با پدرم دوست بود در فراقش شعری نوشت و علی میرشکال آن را خواند و سرنوشت پدرم به صورت شعر ماندگار شد و تا امروز این شعر غم انگیز  ورد زبان مردم اهل دل جنوب و دریانوردان است.
از ترتری هووری تا شهادت  در راه خصب
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه