برای بچه‌‌هایی که به خانه برنمی‌گردند

افسر موموندی
قصه ما به سر رسيد اين را كلاغي قارقار مي‌كرد كه به لانه‌اش رسيده بود، اما ويران!
چه كسي مسوول ويراني لانه كلاغ‌ها است؟
اين پرسش مي‌تواند تيتر خوبي براي يك روزنامه باشد و يا شايد پرسشي تاريخي از ملتي كه قصه‌هاي بي‌پايان بسياري را در حافظه‌اش نگاهداشته است.در سرزميني كه هيچ وقت كلاغ‌هاي قصه به لانه نمي‌رسند، سال‌هاست براي بچه‌هايمان قصه مي‌خوانيم و هميشه يادمان رفته است تا به آن‌ها بگوييم كه لانه كلاغ مهم‌ترين موقعيت مكاني داستان است و اين‌كه كلاغ هيچ قصه‌اي نبايد به خانه‌اش برسد؛ چون آخر تمام قصه‌هاي ما ويراني است.سال‌هاي عمر ما پر از قصه است، چه قصه‌هايي كه گوش نكرديم يك عمر و چه قصه‌هايي كه نگفتيم يك عمر و اين همه روايت در روايت تا بدان‌جا رفته است كه روايتِ واقعيت و واقعيتِ روايت را در هم تنيديم و هر كلاغ قصه‌مان را چهل كلاغ كرديم.
در سرزمين قصه‌ها هيچ چيز عجيب نيست. حالا هم ما و هم بچه‌هامان ترديد نداريم كه قصه‌هامان گاه به خيال و گاه هم به فريب راه می‌برده‌اند. فريب چه قصه‌هايي را كه نخورده‌ايم و چه خیال‌هايي كه به قصه نخوانده‌ايم و هنوز هم خيال نداريم قصه گفتن و كلاغ و لانه و درخت و جاده و اتوبوس را رها كنيم. پشت سر ما قرن‌ها قصه است، ما نسل‌ها قصه در سينه داريم و هزاران كفش آهني را از پاي در آورده‌ايم و چقدر كه دويده‌ايم تا به این‌جای قصه‌ها برسیم. سال‌ها از سرزمين قصه‌ها عبور كرده‌ايم بي‌آنكه آشيانه‌اي و كلاغي در كار باشد. مادربزرگ‌ها خوب مي‌دانستند كه در سرزمين ما هيچ كلاغي نباید به لانه‌اش برسد و هيچ قصه‌اي به پايان؛ حالا ما هم خوب مي‌دانيم که هوس به سر آمدن اين همه قصه تكراري چقدر نا‌بجاست. 
صفحه 2
برای بچه‌‌هایی که به خانه برنمی‌گردند
ارسال دیدگاه
اخبار روز
ضمیمه